شعر ۹۴۶
گر نماز بر پا کنم آن قبله گاه من تویی
گر ره مسجد بجویم سجده گاه من تویی

رشته مهر و محبت گربه بافم تار و پود
تار و پود زندگانیم همه جانم تویی

آتش عشقت به جانم شعله ها افروخته
آن لب میگون صراحی برلب وجانم تویی

آمدم تا جان شیرین را فدای جان کنم
شور از میخانه بر خاست خانقاه ماتویی

خواهم امشب باب دل رامن گشایم نزدشیخ
پیر گفتا دم نگهدار محرم رازم تویی

آنچه گویی آنچه خواهی سوی آن منصوررو
تا بدانی آنچه گویی صاحب دارم تویی

6 Comments

  1. صبح‌، وقتی واژگون شد آخرین پیمانه‌ها
    راه‌، پرپیچ است از می‌خانه‌ها تا خانه‌ها
    حیف‌! وقتی‌که اذان توی اذان گم می‌شود
    من، من‌ِ تصنیف کفرآلوده‌ی مستانه‌ها
    دور می‌گیرند گرداگرد تو دیوارها
    دور می‌گردند بالای سرت پروانه‌ها
    گریه یا خنده‌ست در سمفونی اندام تو،
    بی صدا بالا و پایین می‌نوازد شانه‌ها
    من تواَم وقتی تو من هستی، چه فرقی می‌کند
    این‌چنین گم می‌شود گاهی مسیر خانه‌ها
    روز و شب مال تمام مردم دنیا ولی
    ساعتی از گرگ و میشش مال ما دیوانه‌ها!
    مهدی فرجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *