شعر ۸۷۶
گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق میزند
همچو منصور تیشه ای برکفر وایمان میزند

گنج عشق و در دل عاشق چه ویران میکند
با دلی خونین چنین هیهات بر جان میزند

هر دو عالم را به یغما داده و دم میزند
آتشی گویی که او دارد به عالم میزند

بس که او دم میزند از عشق پر پر میزند
میزندیاهوزندهم هوزندآتش براین عالم زند

محتسب خواهد که او راحد بی پایان زند
او اگر ترسد چرا در مجلسش هو هو زند

7 Comments

  1. من درختى خشک و بى بارم که پایش آب نیست
    آسمانم گرچه در شبهاى من مهتاب نیست
    دوستت دارم ولى از ترس پنهان مى کنم
    تازگیها عاشقى در بین مردم باب نیست
    کاش یک شب باز مهمانم شوى، باور کنم
    این که مى بینم تویى لیلاى زیبا، خواب نیست
    مثل فرهادم ولى من تیشه بر دل مى زنم
    خوب مى دانم که او اندازه ام بى تاب نیست
    عاقبت یک روز من هم دل به دریا مى زنم
    در مرامِ پاکبازان ترسِ از سیلاب نیست
    #ایمان_فرقانى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *