شعر۱۰۲۴
دوش در میخانه ما هم های هوئی داشتیم
ساقی و پیمانه را در بزم یاران داشتیم

با مریدان هم دل و نقل سخن می داشتیم
سوی دلداران نظر بر دلبری می داشتیم

در خرابات مغان هنگامه ها می داشتیم
در طریقت منزل و منزل گهی می داشتیم

عاقلان گویند که بر زلفش نظر می داشتیم
حلقه زنجیر مجنونی به پا می داشتیم

چشم مخمورش نشان از دلبری ها داشتیم
روی زیبایش نشان از آیتی می داشتیم

مرغ جانم را اسیر دام او پنداشتیم
همچو فرهاددرفراغش ناله ها می داشتیم

3 Comments

  1. شاعران را وسوسه کرده دو چشمان سیاهت
    غرق در مصرع و ابیاتند مژگان و‌نگاهت
    آری هر کس دیده آن‌رخسار تو مفتون شده‌
    من که دیوانه شدم شعر و غزل هایم به فدایت
    یاد تو در بیت بیت شعر من در حال جولان
    ای که وزن و قافیه بخشد به شعرم یاد هایت
    عطر خوش بوی نفسهای تو در جان من است
    ای که یک باغ آبرو گیرد ز عطر گیسوهایت
    با تو پایان می پذیرد غصه از این زندگی
    مستی من با تو شور انگیز شد جانم برایت
    گم شدم در تو که تا پیدا نمایم خویش را
    باقی آن وقتم که خود را محو کردم در فنایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *