شعر ۱۰۴
گفته اند :
کافرم در عشق اما ای سیه گیسوبدان
مستی چشمت مراروزی مسلمان میکند

گفته ام :

گفته ای کافر شدی در عشق او
عاقبت چشمش مسلمانت کند

آنچه می گویم حکایت میکند
از سیه گیسووچشم مست او

آن سیه گیسوزمن ایمان ربود
با نگاه مست خود دینم ربود

نرگس مستش به تاراجم برد
دین و ایمانم به یغما می برد

تو کجا دیدی مسلمانی ز دل
شیخ صنعان رانجستی توبدل

تو نخواندی داستان آن پری
آتش افکند در دل آن مشتری

تو ندانی بهر آن ترسا گلک
دین ودل یک جاسپردبردخترک

تو نمی دانی صحف را پاره کرد
خوک بانی بهر دختر حرفه کرد

پس چه گویی چشم اودین آورد
کافری در عشق دلبر آورد

4 Comments

  1. چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
    چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
    پـر و بـالِ ما بریدند و درِ قفـس گشـودند
    چه رها چه بسته مرغی که پَرش بریده باشد
    من از آن یکی گُـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
    که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
    عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
    نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
    اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
    به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد “صادق سرمد”

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *