شعر ۹۹۸
طالب یک بوسه بودم ناز کردی بر دلم
شکوه این بی وفایی نزد جانان میبرم

گر ندادی بوسه ای از آن لبان فریاد نیست
من ز اهل حق لب و دندان به یغما میبرم

چشم مست و زلف مشکینت برایم کم بهاست
من سر و زلف بتان را با دل و جان میبرم

شمع محفل خفته باشدسوی مجلس بی بهاست
روشنی رخسار ساقی را به مجلس می برم

6 Comments

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *