شعر ۹۹۷
گر گذر کردی به گلزاران نگه برگل مکن
گل غریبانه به گلزار گوشه گیری میکند

بلبل عاشق فغان ازعشق با گل میکند
سر گرانی وفا و مهر بلبل می کند

لاله ازبوستان جداخوددشت خونین میکند
سنبل خون شهیدان ناز بر گل میکند

باده در پیمانه بینی شور بر پا می کند
ساقی سیمین عذاربین جلوه برمامیکند

تا بگیرم از لبانش ناز بر ما می کند
آن شراب لعل گون هنگامه بر پامیکند

One comment

  1. جای آن که رعد باشم تا پریشانت کنم
    کاش باران می شدم تا بوسه بارانت کنم !
    کاش دریا، تا در آغوشت بگیرم موج موج
    کاش ساحل، تا دمی بر سینه مهمانت کنم
    یا نسیمی، دست پنهان نوازش بر تنت
    یا زلال آب چشمه، تا دو چندانت کنم !
    عاقبت شاعر شدم، گاهی گریزِ در خودم
    ناگزیرم می کند از خود گریزانت کنم
    تو سراسر سازشی، شوق است آبادم کنی !
    من سراسر زلزله، بیم است ویرانت کنم …
    من زمستانم، نمی خواهم زمینگیرم شوی
    تو بهارانی، نمی خواهم زمستانت کنم
    می روی، باشد، ولی ای خوب! پیش از رفتنت
    این غزل را هم بخوان شاید پشیمانت کنم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *