شعر ۹۹۶
مجلسی بود به میخانه که بیگانه شدم
دل ودین داده به ساقی ره خمخانه شدم

بهر یک جرعه می در پی پیمانه شدم
شاهد و شمع چو دیدم پر پروانه شدم

شمع دل سوخته و عاشق ودیوانه شدم
ناله و سوز جگر فرقت دردانه شدم

از کفم رفت که من معتکف خانه شدم
بت و بتخانه رها کرده به میخانه شدم

شورومستی ازآن خانه ندیده به ویرانه شدم
شرح ویرانی آن خانه شنیدم که دیوانه شدم

6 Comments

  1. ??╟═?═══?═══?═══?╢???????????????????????
    نایس عالی ـــ❄ــــــــــــــــــ زیبااااااا
    ــــــــــــــــــــــ ??پستتون حرف 
    نداره ـــــــــــــ??ـــــــــــ بینیظره
    ➢─╟═?═?═?═╢
    ╒▭▭▭▭▭▭▭▭▭▭▭╖
    ▯????????????????????????▯
    ╘▭▭▭▭▭▭▭▭▭▭▭╛
    *´¨)???
    ¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
    (¸.•´ (¸.?????? ∙∙∙∙∙·▫️▫️ᵒᴼᵒ▫️ₒₒ▫️ᵒᴼᵒ▫️ₒₒ▫️ᵒᴼᵒ همه خوبی های جهان هستی را برایتان آرزومندم ᵒᴼᵒ▫️ₒₒ▫️ᵒᴼᵒ▫️ₒₒ▫️ᵒᴼᵒ▫️▫️·∙∙∙∙∙ *´¨)???
    ¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
    (¸.•´ (¸.????

  2. مثل پلدختر شده شهر پریشان دلم
    قایق چشمت مگر امداد برجانم کند
    تا سرم رفته فرو در سیل غمهای زمان
    باز می ترسم که ابر عشق ویرانم کند
    آ ق قلای خوابهایم ر ابه گل بردی فرو
    یاکه میخواهی خرابه چون لرستانم کند – یکه وتنها میان آ ب و گل میخوانمت – گرچه بیچاره تر از دروازه قرانم کند – در طلوع صبح باران زای خوزستان تو – سد ابرویت شکافد غصه باران کند ‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *