شعر ۶۵
یاد داری دلبر آن گلزار را
چشمه محجوب و نهر آب را

آن درختان صنوبر چون قطار
سر به سر بسته میان لاله زار

سوسن و نرگس میان باغچه
بلبلان بنشسته اند بر طاقچه

چون نسیم صبحگاهی میوزید
گیسوانت را به دندان میگزید

نرگس مستت خمار آلوده بود
آن لب لعلت شراب آلوده بود

من به گیسویت قسمهاخوردمی
عهد بستم تا جدایی نشنوی

تو به من درس وفا می دادمی
از وفا و از جفا می گفتمی

گفته بودی قلب من از آن توست
این نفسهایم برای جان توست

پس چه شدآن عهدوپیمانت دلا
دل ز کوی ما چرا بردی بلا

با رقیبم عهد و پیمان بسته ای
ازوفاداری چه راحت جسته ای

خانه ام ویرانه کردی شاد باش
ساکن میخانه کردی زنده باش

5 Comments

پاسخ دادن به z.lady.z لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *