شعر ۸۹۰ ناله ها کردم به مسجد داد و داداری نبود شکوه ها کردم به محراب همدمی آنجا نبود زار بودم زار گشتم در مزار بی کسی دیر را غم خانه دیدم آشنا آنجا نبود خاک میقات توتیا کردم به چشم درطواف کعبه ، دل آنجاسپردمکسنبود گرد آن خانه به …
برچسب: زیبایی
شعر۱۰۷۳ عاشقان آیند و خاک گور من ساِغر کنند مجمری از عنبر و مشک ختن بر آن کنند تا بسازندز آن سفال و جام ها پرمی کنند حلقه حلقه زان سفال بر زلف آن دلبرکنند جام ها زان تربتم بر میکده اهدا کنند تا شراب لعل گون برجام و هم …
شعر ۹۲۵ کس به کوی عاشقی دیوانه تر از ما نبود در جمیع عاشقان رسواتر از ما هم نبود می زدم بر تار جانم زخمه ی دلدادگی همچومجنون دربیابان کس خریدارم نبود چشم شهلایش خمار از جام مینوبودوبود رخش مژگانش بمیدان بی تب و تابم نبود جلوه اندام او کشتار …
شعر ۸۹۶ همچو منصور جان و دل را باختیم چهار دست و پای خود انداختیم سجده را بر طاق ابرو ساختیم نزد هر بت جان و دل را باختیم
شعر۱۰۷۳ من ندانم شوررا باید ز جان و دل گرفت یا جمال یار دیدن از رخ دلبر گرفت دل بگفتا دیده بی تابست آن ازرخ گرفت دیده گفتا رخ چوزیبا شد دل سوداگرفت
شعر ۱۰۷۴ من شرابی لعل گون از آن لبانت طالبم مرحمت کن جرعه ایده عاشق پیمانه ام نرگس مستت خمارو خنجر مژگان براه میزنند آتش به جانمهمچوشمع پروانهام
شعر۹۵۳ شب در میخانه بستند شمع محفل خفته بود عاشقان محمل بدارید خانه ام میخانه بود هودج لیلی به راه و عشق مجنون دیده بود در کمال عاشقی در کوی او بیگانه بود گر جمال یار هم همچون بت بتخانه بود کعبه را بدرود گفته سوی او خمخانه بود عقل …
شعر۸۱۹ عشق میباید به جانها جان دهد عشق جانانه به مرده جان دهد این حسین است کشته پرهای هو کشته اش بر مردگانم جان هو در کجا دیدی که مرده جان دهد مرده ای خود جان بهر جانان دهد عشق می باید حیات زندگی تا به جانانش هزاران جان دهی …
چون جمال او به دیدم دل به رفت آنچه در دل داشتم از کف به رفت مرکب عقلم جنونم چون به دید آن برفت و این برفت و خود برفت عشق در سینه فغان سر داد و رفت دل برفت و عقل رفت و عشق رفت ساقی مجلس قدح در …
شعر ۸۳۶ هیهات که من مست به میخانه نشستم در جمع بتان ساغر و پیمانه شکستم با ساقی میخانه به هر گوشه کهگشتم آن عهد که بستم بر ساقی نه شکستم