شعر فریاد بر آرم که در عالم هستی یار یار کسی نیست وکس یارکسی نیست برقوم چه رفتست چنین بی کس تنهاست جز جور و جفا کردن بر هم وطنش نیست (از خون جوانان وطن لاله دمید ه ) آن لاله که گویید چرا در وطنم نیست بستان و گلستان …

شعر۶۲ آتش عشقش وجودم ‌ سوخته چون ذلیخا تار پود افروخته خانمانم را به آتش دوخته آبرویم را به کویش ریخته تا که بر گوید‌ که او لیلاسته عاشقی مجنون صفت میخواسته

شعر۶۶ یاد داری دلبر آن گلزار را چشمه محجوب و نهر آب را آن درختان صنوبر چون قطار سر به سر بسته میان لاله زار سوسن و نرگس میان باغچه بلبلان بنشسته اند بر طاقچه چون نسیم صبحگاهی میوزید گیسوانت را به دندان‌ میگزید نرگس مستت خمار آلوده بود آن …

شعر۷۲ همه سوته دلان نالان باشند زِ بیدادِ مَلَک در داد باشند کدام سلطان را این داد باشد یکی دل شاددگر ناشادباشند

شعر۷۰ به خیال رخ تو رقص کنان باده زدند شیخ و زاهد به طَبع سر به سجاده زدند پیر‌ و مُطرِب به در میکده فریاد زنان سخن از دوست بگفتند و به پیمانه زدند

شعر۶۸ شاهنشه عاشقان اگر مجنوست حلاج چرا چهره ی او در خونست چون قامت منصور به شلاق برند بکتاش فغان کند که او مجنونست

شعر۱۲۱۱ به هو هو کردنِ صوفی به خانقاه به یارب گفتن زاهد ز دل ها به آن دل گیر از دست دلارام به آن شوری که افتادست در جان به آن شاهد که تر دامن نشسته امیدش را به آن یا رب بسته بیا تا عشق را بنیاد سازیم دل …

شعر۱۱۸۶ ما که رندانه به میخانه شویم باده بنوش دم بدم باده بنوشیم و شویم جوشوخروش همه شب مست و خرابیم ز مینای سروش چون ندانیم که فرداست همین جوشو خروش

شعر۱۰۶۲ دوش در میخانه بودیم و چه حالی داشتیم ساقی و ساغر به پای هم دگر می داشتیم شاهدمجلس به رقص وصوفیان در وجد نای جای جای میکده هر یک نگاری داشتیم تار و طنبور در کنار نای غوغا کرده بود رقص مجلس را نشان از کبریائی داشتیم دف زنان …

شعر۶۹ گر نگاهت میکنم این دیده ام بیمار توست آنچه میخواهد این بیمار از لبهای توست شبت دردم ز جام و ساغر لبهای توست گرشفاهی هست بردیده زان لبهای توست