شعر ای صنم پر ادا لولی شکر شکن ناز و تو طناز کن برقع ز روی باز کن زلف به پروازکن بدر هویدا کن کُشته روی توام مانده بکارتوام جلوه گری سازکن لَخلَخه موی تو جلوه رخسار خود ناز و هویدا کن تا برهت جان دهم جان به جانان دهم …
شعر می ومیخانه میخواهم که ساقیش سخن گوید ز دلداری و دل بردن سخن بی انتها گوید شراب کهنه می خواهم که دردم را دوا گوید نگار مست میخواهم که از جانان سخن گوید
شعر۱۱۵۲ گلرخان در میکده امشب چه غوغا کرده اند جام ها را از شراب لعل گون پر کرده اند هر یکی میخواره ای در بزم پیدا کرده اند شور را خنیاگران مستانه بر پا کرده اند آن سرود خسروانی را به نجوا کرده اند تا نشانِ دلبری بر دلبر و …
شعر۱۱۰۰ پندار به دارید که ما مست الستیم آواره و سرمست از آن میکده هستیم زنّار به آن بند طواف کمر او بستیم و خرابیم و خرابات نشستیم آن رند و خراباتی و آن شاهد سرمست مستانه چو ساقی به میخانه نشستیم عشقستووفاهست و خراباتی وپابست در دایره عشق دو …
شعر دلا شوریده و دل بسته هستی به پای مه رُخی دل بسته. هستی نگاهش ساحری در چَنته دارد به سِحرَش گر فتادی بنده هستی
شعر ما مست ز میخانه و میخانه ز ما مست شاهد بسماع ساغر و پیمانه ز ما مست ساقی به دلداری و دلدار ز ما مست ای هم نفسان باده و پیمانه ز ما مست
شعر گربه میخانه شوی شور به پاخواهد شد جگر سوخته ات در پی آن خواهد شد باده ی ناب ز خمخانه برون خواهد شد عشق ومستی وجنون ازبرآن خواهدشد مستی باده ز عشاق جدا خواهد شد آن می ناب زِ سَجاده برون خواهد شد عشق و مستی ز پیمانه پیر …
شعر۶۹ جامِ می گلگونه رنگش دیده ایم ازشرابش مست وحیران گشته ایم نوش نوشِ جام را در داده ایم از میِ انگور شادان گشته ایم
شعر ای کاش دمی بر درِ میخانه نشستی ای کاش برِ عابد و زاهد نه نشستی ای کاش ز محراب و سجاده گذشتی درمیکده با ساقی و شاهد به نشستی
شعر۶۶ دوش به میخانه شد آن بت عیار ما آتشی در دل فکند آن صنمِ خوش نما با نگه مست خود سوخت سر و جان ما سوی خودش می کشد جلوه دلدار ما کشته ی اوگشته ایم جوروجفا دیده ایم بر دل غم دیده ام ز آن گل رعنای ما