شعر ۱۰۷۷ زنگاه چشم مستت دل و دیده ام ز کف شد دل من خراب چشمت نگه ام خمار آن شد چو فتاده ام به راهت ز جنون جان گرفتم به جنون خانه کردم دل من خراب آن شد همه جا سر کشیدم پی دل بسی دویدم نه کنشت داده …
برچسب: شعر
شعر ۱۰۷۶ بلبل از شوق کلش فریاد بی پایان کند در گلستان شکوه ها از پرپرگل می کند ناله هایش لاله و گل را جگرخون میکند اشک گل بر برگ گل شبنم نمایان میکند
شعر۱۰۷۵ همه شب جلوه رخساره تو را نقش کنم به خیال رخ تو مجلس بزم فرش کنم شاهدان را پی دلداری جانانه کنم تا حدیث دل خود را بر فرزانه کنم
شعر۱۰۷۲ عاشقان آیند و خاک گور من ساِغر کنند مجمری از عنبر و مشک ختن بر آن کنند تا بسازندز آن سفال و جام ها پرمی کنند حلقه حلقه زان سفال بر زلف آن دلبرکنند جام ها زان تربتم بر میکده اهدا کنند تا شراب لعل گون برجام و هم …
شعر۹۰۰ میبرد ما را به هر سو این دل دیوانه ام میکشد ما را به هر جا مستی و شیدائی ام شیخ وزاهد قصه میدارندزمسجدرانده ام محتسب فریاد می دارد ز دین بیگانه ام گر خمار آلوده هستم داد بد نامی مزن چون شراب کهنه خوردم ساکنمیخانه ام شیخ پندارد …
شعر ۹۰۳ ازمجلسیان پرس که من مست وخرابم هجران ز تو دارم نه از باده نابم کامی نبرده و شرابی ز لب یار از آتش افتاده به دل سینه کبابم خندان ندیدم لب و آن تلخی سیمای محتاج عتابم چو گدایان ز نگارم شور بختی ما بین که آن بند …
شعر ۸۹۰ ناله ها کردم به مسجد داد و داداری نبود شکوه ها کردم به محراب همدمی آنجا نبود زار بودم زار گشتم در مزار بی کسی دیر را غم خانه دیدم آشنا آنجا نبود خاک میقات توتیا کردم به چشم درطواف کعبه ، دل آنجاسپردمکسنبود گرد آن خانه به …
شعر۱۰۷۳ عاشقان آیند و خاک گور من ساِغر کنند مجمری از عنبر و مشک ختن بر آن کنند تا بسازندز آن سفال و جام ها پرمی کنند حلقه حلقه زان سفال بر زلف آن دلبرکنند جام ها زان تربتم بر میکده اهدا کنند تا شراب لعل گون برجام و هم …
شعر ۹۲۵ کس به کوی عاشقی دیوانه تر از ما نبود در جمیع عاشقان رسواتر از ما هم نبود می زدم بر تار جانم زخمه ی دلدادگی همچومجنون دربیابان کس خریدارم نبود چشم شهلایش خمار از جام مینوبودوبود رخش مژگانش بمیدان بی تب و تابم نبود جلوه اندام او کشتار …
شعر ۸۹۶ همچو منصور جان و دل را باختیم چهار دست و پای خود انداختیم سجده را بر طاق ابرو ساختیم نزد هر بت جان و دل را باختیم