شعر ۳۰۴ شبی در بستر گلها سخن از بلبل و گل بود نشان از شمع و پروانه از آن هندوی جانانه همان هندو که جانش رافدای شمع مرده کرد وفا داری ازاو جوئید که جانش را فداکردست ز شیرین گفته ای باید ز عشق خسروش ایدل به زیور گشت آماده …
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر ۳۰۳ جلوه حورت بدیدم محو رخسارت شدم نرگس مستت چودیدم سحروجادویت شدم ناز و طنازیت دیدم محو اندامت شدم بر کمند زلف مشکینت گرفتارت شدم گفته بودی دین و ایمانت بمن ارزان دهی نازنینا چون بگفتی کعبه جانت شدم
شعر ۳۰۲ سخن گفتی ودرسفتی بیاامشب به میخانه بیا تا بزم بگشائیم و رزم عشق بنمائی که عشقت آنچنان کردست رسوایم چه رسوائی لبانت وام میدارم شراب امشب ز میخواری نگاهت ساحری کردست چوآهوی رمیدازدام به دام عشق افتادست آهویم به شیدائی شوی دیوانه از عشقم در میخانه بگشائی چنان …
شعر ۳۰۱ ساقیا دریاب من دردی کش میخانه ام آن سبو بشکسته را در میکده پیمانه ام ساغرم بشکسته ای آن را به مطرب باز گوی تا به دف آرد نوای خسروانی داده ام پیر میداند که این دل بهر دلدارم شکست آن سبوبشکسته را بادل.چه پیوند داده ام شور …
شعر ۳۰۰ ( من درختم اما نه درختی در باغ)( نه درختی که به رقصد به نشاط)( آن درختم که بگرید با ابر )( آن درختی که بنالد با باد ) آن درختی که نروید در باغ آن درختی که نرقصد دلشاد آن درختی که بگرید با ابر آن درختی …
شعر ۲۹۹ به حیات دلم من پای نهادی چه کنم دیده را بنده نوازی چه کنم همه جا جلوه رخسار تو بینم چکنم حال که رفته ای ازدیده بگو من چکنم
شعر ۲۹۸ اگر مرجان اگر لولو اگر غلتان چومروارید حکایت از وفا داری شکایت از جفا کاری جمال حور میداری صفای نور هم داری بیا با بلبلان گل سخن ازدلبریهاکن زمجنون و زلیلایم زشیرین ز خسرویم ز بکتاش و زان رابعه ز فرهاد و ز فریادش ز هو هو کردن …
شعر ۲۹۷ میخانه برفتم ولی باده ندیدم از ساقی و شاهد بجز آه ندیدم از پیر شنیدم که خمخانه ببستند جزظلم ازاین ریش ودستارندیدم
شعر ۲۹۶ رفتم بکوی دلبرم تا شور و مستی ها کنم دیدم که او از کوی خود بر کوی دیگر رفته است دل را ز من بر کنده است بر دیگری پیوسته است هر چند وفادارش بودم بر من جفاها کرده است دل را شکسته است بارها آتش زدست بر …
شعر ۲۹۵ بیا ایدل حکایت کن که این دیده چه ها کردست حدیث عشق و مستی را چه آسان پربلا کردست به دلدارش ثنا کردست به معبودش جفا کردست بهر محفل ، بهر مجلس سخنها از وفا کردست نکو رویان عالم را نشان از بی نشان کردست خراب آباد ملکش …