شعر ۱۰۰۲ آن دخت بلوچ در بدر کرده مرا آواره ز جان ، خراب و ویران مرا گفته است نفسی بیا که جانی مرا گفتم که بریده ام ز جان کوچان مرا
برچسب: iran
شعر A7 ای شیخ به محراب فغان سردادی رسوائی ما بر سر برزن دادی فریاد زتو که در خفا آن چه کنی بر منبر وعظ داد دیگر دادی
شعر ۸۷۲ تو مست شرابی و قدح طالب ما من مست تو و خماری از جانب ما من ناز کشم تو ناز از ساقی و ما من شکوه کنم تو گوی بر دلبر ما
شعر ۸۷۱ درکوی می فروشان حرف و حدیث می بود گر مست گشته ای تو آنهم سخن ز می بود در کاروان دل ها گفتار عاشقان بود شورو شراب و مستی همراه دلبران بود
شعر ۹۸۹ گفتم که بیا از جهان دگریم بر شمع وجود خود ما دربدریم مجنون شده ایم و ازجنون دگریم چون سیل روان و درپی یکدگریم
شعر ۸۷۶ گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق میزند همچو منصور تیشه ای برکفر وایمان میزند گنج عشق و در دل عاشق چه ویران میکند با دلی خونین چنین هیهات بر جان میزند هر دو عالم را به یغما داده و دم میزند آتشی گویی که او دارد به عالم …
شعر ۹۴۶ گر نماز بر پا کنم آن قبله گاه من تویی گر ره مسجد بجویم سجده گاه من تویی رشته مهر و محبت گربه بافم تار و پود تار و پود زندگانیم همه جانم تویی آتش عشقت به جانم شعله ها افروخته آن لب میگون صراحی برلب وجانم تویی …
شعر ۲۰ ما که مردود به دین عالم خاکی شده ایم در ره عشق چه بد نام به کویش شده ایم به کجا درد غم یار به دادار بریم نزدارباب ادب یک سره رسوا شده ایم
شعر ۹۴۵ شرح رسوایی ما بر در و دیوار کنند سخن نغز نگویند و چه رسوات کنند همه جا وصف جمال دل و دلدار کنند چون حقیقت ندانند ز چه گفتار کنند می ندانند چه باشد سخن ازمی بکنند زلف دلدار ندیده شکن از مو بکنند به خرابات نه رفته …
شعر A7 زاهدان دل بر کنید از زاهدی دل سپارید بر دل و دلدادگی دلبران از بهر دل ، دل داده اند پیش ساقی جام می درداده اند عاشقی را شیوه دل کرده اند عاشقان مفتون دلبر کرده اند شور و شیدائی ز دلبر دیده اند عشق ومستی رازعاشق دیده …