شعر ۱۱۰ امروز سخن از می و میخانه کنی فریاد و فغان از گل و گلزار کنی از ساغر و ازساقی و آن باده فروش افسانه ز شمع و گل پروانه کنی
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر۱۰۹ چون نی ز نیستان حکایت بکند بلبل ز فراغ گل شکایت بکند فرهاد فغان ز بیستون را چه کند شیرین زکفش رهیده آنرا چه کند
شعر۱۰۸ ای ساربان محمل بدار دردی کش میخانه ام از کاروان جا مانده ام آتش بجان افتاده ام در وادی آشفته گان درمانده ام درمانده ام لیلی من مجنون شده مجنون تراز مجنون شده با کاروان عاشقان در وادی هم عارفان سوی حجر راهی شده معبود را خواهی شده گویاصفارا …
شعر۱۰۷ دل سودا زده ام را کی اسیرش کردست بحریم دل خود برده غریبش کردست دوش با چهره نازت چه نیازها کرد ست چشم مخمور تورا دیده چه رازهاکردست زلف آشفته پریشان شده بر ناصیه ات شور و بلوا به دل عاشق شیدا کردست طاق ابروت که محراب دل ما …
شعر۱۰۵ فریاد وفغان ازین جهان و هستی فریاد و فغان ز عالم بد مستی فریادو فغان ز شیخ وآن محرابش فریا د و فغان ز گفته و بیدادش
شعر۱۰۴ آن عشق تو جانانه خونین جگرم کرده در مسجد و دیر امشب بدنام ترم کرده گفتست بیا ایدل کم زن دو سه پیمانه از میکده دورم کرد آن لولی دیوانه تا دست نزنم امشب برساغرو پیمانه گویا گلندامست امشب به میخانه آن شاهد و شاهد باز هستند در آن …
شعر۱۰۳ آمدم بر سر کویت تو چرا ناز کنی سخن از عشق بگویم که توپرواز کنی سوی معبود روی و غم دل باز کنی قصه غصه این دل به حرم ساز کنی داستان من و ما را همه جا باز کنی سوی قسام سخن ازمی وطنازکنی به حریفان قدح و …
شعر۱۰۲ بسرای دل من پای نهادی چه کنم آمدی بر در میخانه بگو من چه کنم ساغر و باده شکستم که توآئی به برم بی وفا حال که تنها شده ام من چه کنم
شعر۱۰۱ مهدی اندر خم زلف تو گرفتار شدست چهره ناز تو را دیده و بیمار شدست چشم آهووش تو خانه بدوشش کردست لب شکر شکنت سخت اسیرش کردست
شعر۱۰۰ ای دل تو چه ها کردی خونین جگرم کردی در محفل این عشاق بی بال و پرم کردی در مسلخ عشقت جان از جان گذشتم من اما تو جفا کردی دیوانه ترم کردی