شعر۱۰۵۷ به هوای رخ تو نعره زنان خواهم رفت به سرای دل تو با دل و جان خواهمرفت گفته بودی که دلم حال و هوای تو کند دل هوایم بکند بی سرو پا خواهم رفت
برچسب: شعرای_معاصر
شعر۱۰۵۵ غم دوریت خرابم کرده آخر چو مجنون غمگسارم کرده آخر بیا از عشق خود افسانه سازیم به گوئیم عاشقی غم دارد آخر
شعر۸۷۰ عربده کش باده به پیمانه کرد شور و نوا در دل دیوانه کرد مطرب مست زخمه به طنبورکرد نای و نوا در بر آن حور کرد
شعر۱۰۵۴ ساقیا امشب ببین حالم خرابه ساغرم پر کن ز می دل بی قراره میزند بر تار جانم زخمه اش گویی غرابه میپردمرغ دلم هرسوکهچون خانه اشخرابه شوروشیدایی ندارددل بمجلس بی جوابه مفتی هم فتوا دهد میخانه ها باب خرابه خواهداوویران کند میخانه ام معبدبسازه چون به سازه این …
شعر۱۰۵۳ دیده و دل بسته ام تا مطلبم آن دوست هست بر همه رو بسته ام تا دولت مقصود هست بتگری نی کرده ای هرگز ندانی بت چه هست صوفی مجلس ندانی آنچه دانی صوف هست میروم بر کشتیش تا ساحلش آن هور هست میخزم در دشت تنهائی که دل …
شعر۱۰۵۲ دلت با ما اگر بودی چه بودی نوایت سوی ما بودی چه بودی همیشه شورو مستی بوده ای تو چرا اکنون گریزان گشته ای تو مرا بیخود ز خود رنجانده ای تو عزیزی را به جا بنشاند ای تو بیا تا قدر این روزا به دانیم که فردا نیست …
شعر۱۰۵۱ سر گشته دلی دارم افتاده به پای تو چون مست ز پیمانه رفتست ز میخانه شوریده سری دارم دلداده دلی دارم در کوی جانانه چون مست ز میخانه آئیدو به گیریدم چون صیدبه صد دانه زنجیر به پا دارید چون پیر به میخانه گرلطف وصفاخواهی برگرد به خمخانه چون …
شعر۱۰۵۰ من ندانم به صحرای جنون چون شده ام رخ زیبای تو را دیده که مجنون شده ام همه شب تا به سحردست به دعا من شده ام تا به گویم چنین عاشق و شیدا شده ام خبرت نیست بدانی که دل خون شده ام هر غزل بهر تو گفتم …
شعر۱۰۴۹ گفته بودی شعرمو غارت کنی قافیه در قافیه در هم کنی با شراب نرگست مستم کنی خواه ناخواه با دلم نجوا کنی پیچ و تاب گیسوانت وا کنی از لبانت بوسه ها وامم کنی داستان عاشقان واگو کنی لیلی و مجنون را بر ما کنی
شعر۱۰۴۸ عاشقان راواعظان گیرند و شمع آجین کنند عارفان را شارعان گیرند و بر دارش کنند عشق چون درپرده است میبادپیدایش کنند چون نیابند آن زمان گیرند و اعدامش کنند