شعر ۳۴ دیگه فریاد رسی نیست که فریاد کنم نشتری بر دل بی تاب زدی داد کنم همه شب تا به سحرذکر و دعای توکنم تو به خواب دگری رفته نگفتی چکنم

شعر ۳۲ در حریم کبریایی وصف گیسوی تو بود گفته کروبیان از چشم میگون تو بود عطرمینوهم نشان ازبوی گیسوی تو بود جلوه حور از فروغ نقش سیمای تو بود

شعر ۹۵۹ سیر شراب میشوم باده جام میشوم در بر یار میشوم مست و خراب میشوم آنچه ز خود بریده ام تیر بلای میشوم روح بجان خزیده ام دلبر و جان میشوم خواب خراب دیده ام خانه خراب میشوم گلشن جان من تویی باده ناب می شوم شوربه پای میکنم …

شعر ۳۰ بلبل از شوق گلش فریاد ها سر میکند در گلستان شکوه ها از پرپر گل میکند ناله هایش لاله و گل را جگرخون میکند اشک گل بر برگ گل شبنم نمایان میکند

شعر ۹۵۷ می روم در کوچه باغ زندگی می پرم بر شاخسار زندگی مرغ دل پر می دهم بر زندگی تا دبجوید دانه های زندگی بلبل بختم غزل از زندگی حنجرش را میدرد بر زندگی تا بگوید بخت تونوبخت نیست نو جوانی و جوان در زندگی درجوانی موی خودکردم سپید …

شعر ۳۰ درمسجد ومحراب مرا جای نباشد ای همنفسان راه خرابات چه باشد افتادم از آن بام مرا راه دهیدم شاید که به میخانه مراراه نباشد گویند در آن جا بگیرند و بشویند با آن شرابی که ز خمخانه نباشد گر ساقی مجلس بنازست نیازست آن می زده در مکتب …

شعر ۲۸ ز نگاه چشم مستت دل و دیده ام زکف شد دل من خراب چشمت نگهم خمار آن شد چو فتاده ام به راهت ز جنون جان گرفتم به جنون خانه کردم دل من خراب آن شد همه جا سر کشیدم پی دل بسی دویدم نه کنشت داده راهم …

شعر ۹۵۶ کاش میشد دلم را به کسی بسپارم غم هجران تو را درد دلی پندارم کاش میشد به بازار وفا پندارم دل سودا زده را عین وفا پندارم

شعر ۹۵۵ بار الها بعد مردن خاک من ساغر کنند مجمری از عنبر و مشک ختن بر آن کنند تا بسازند زآن سفال و جامها پر می کنند حلقه حلقه زآن سفال برزلف آن دلبرکنند جام ها زان تربتم بر میکده اهدا کنند تاشراب لعل گون برجام وهم ساغرکنند مطربان …