شعر ۶ یا رب تو بگوز کعبه و بتخانه ازمسجد و دیر وحرم و میخانه از جلوه گری باده در پیمانه از زاهد و شیخ و منبر آن خانه

شعر ۸۰۰ این صنم آرزوست در پی گلزار ها دوش به میخانه شد در بر دلدارها جام تهی پر کند باده ی لبریز ها جرعه بکامش کند زآن می پارین ها

شعر ۷۷۴ سوداچه کنیم که صیدوصیاد یکیست هر جا برویم جمله گفتار یکیست از آمدن و رفتنمان سود ز کیست عالم که همش غمست شادی برکیست

شعر ۴۶ چون گریبان باز کردی نکهتت جانم گرفت از لب لعلت سخن گفتی ایمانم گرفت مرغ جانم صیدکردی عاقبت دامت گرفت با نوای دلنوازان شور و شیدایی گرفت چشم خواب آلوده ات بنیادهستیم گرفت دوری ازوصل وصالت دیده گانم راگرفت

شعر ۴۵ لب معشوق مکیدن چه صفائی دارد شعر در میکده گفتن چه نوایی دارد ناز معشوق به میخانه چه رازی دارد آنکه از عشق بری بود بگو چی دارد

شعر ۱۵۷ قسام بگو سینه ی من چاک کنند وین قلب ستم دیده را بربادکنند تا بوی خوش عشق به دلدار کنند آنگه جسدم به خاک میخانه کنند

شعر ۹۱۸ گفتم صنما بیا به میخانه ی ما در مجلس ما ستان تو پیمانه ما بر مطرب ما بگوی درد دل ما تا زخمه زند به تار و پود دل ما

شعر ۹۵۱ در عشق ، قرار ، حرف آخرنزند حال خوش انتظار ، بر هم نزند تاب و تب عشق ، بر گرفتار زند بد بر تو و عهد روزگاران نزند

شعر فریاد از این فرقت و بی داد زمانه صد داد از این بی دلی و درد زمانه گفتند در این عالم خاکی تو نپایی پس بهرچه آیی دراین دشت زمانه

شعر یا رب تو بگو ز کعبه و بتخانه از مسجد و دیر و حرم و میخانه از جلوه گری باده در پیمانه از زاهد و شیخ و منبر آن خانه