شعر ۱۰۱۰ نعره ها من زده ام تاکه بدانی چه کسم از ازل آمده و رانده شده با نفسم بانی عشق به عالم من و حوا و کسم اولین لاله خونین ز عشق هم نفسم

شعر ۹۹ ساربان هلهله سرداد که آماده شوید آتش مانده به جا را رمادی بکشید دلبر و جان مرا قافله سالار ببرد جگرخون شده ام را به آتش بکشید آهوان تشنه لب و خسته ی جان بقطار آمده تاجان به جانان بکشید ناقه را پی نکردید که استاده شود چهره …

شعر ۹۸ خرقه آلوده به می را چو ز میخانه برم در پی پیر مغان شکوه ی جانانه کنم که حریفان قدح و باده به خمخانه برند سخن از عشق نگویند چه به پیمانه کنم ساقی امشب به قدح جرعه ای از می مفکند تا به خانقاه روم و سجده …

شعر ۹۷ ای شیخ به محراب فغان سردادی رسوایی ما بر سر برزن دادی فریاد ز تو که در خفا آنچه کنی بر منبر وعظ داد دیگر دادی

شعر ۹۶ چه کنم بسکه گرفتار غم یار شدم به اسیری پی آن دلبر ودلدار شدم غم بیهوده به جانم زده ایدل شرری که چرااینهمه من غصه وغمخوارشدم دل شوریده ی من مهر بتان می طلبد عاقبت خانه نشین بر در احزان شدم

شعر ۱۰۰۹ ما دل شده و پیر ز رفتار نگاریم افسرده و شوریده پریشان نگاریم شوریده گی ما حکایت ز دل ماست این پیری و رنجوری ز دلدار نگاریم ازدست جفایش به مسلخ شده ایم ما شمشیر بدست آمده قربان نگاریم افسوس دراین وادیه غمخوارنداریم افتاده و مجروح ز بیداد …

اخوان ثالث درجواب این آورده که میگوید دلا به هندو چین مرو و بیا با خدای خویش بساز که هر کجا روی آسمان همین رنگ است من اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی بد آهنگ است بیا ره توشه بر داریم قدم درراه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هرکجاآیاهمین …

شعر ۹۵ در خیالم دجله را پر خون کنم در خیالم آب در هامون کنم در خیالم دار آن حلاج را در خیالم آتشی بر آن کنم در خیالم دشتها پر گل کنم در خیالم مهر بر عالم کنم در خیالم دشنه ها را خم کنم در خیالم عشق را …

شعر ۹۴ سخن عشق بجز در بدری نیست دلا جگرخون شده جز حاصل دل نیست دلا جام می از کف دلدار ستاندی دلا دل ودین داده بدل مشکل دل نیست دلا

شعر ۹۲ مادر ره معشوق بسی جور کشیدیم مادیده ودل جانب معشوق کشیدیم در میکده بسیار می و باده کشیدیم با ساقی و شاهد پی دلدار دویدیم معشوق ندیدیم و معشوقه ندیدیم خمخانه به گشتیم و دلدار ندیدیم او غارت دل کرده و یغما زده بودیم او آفت جان کرده …