شعر درمنبر وعظ خطبه به جز ناله و آه نیست واعظ سخنش از حرم عشق و وفا نیست هر جا بروی قصه‌ی حزن است وعزاهست جزوعده به عقبی سخن ازمهروصفانیست رو پا به می خانه بنه شاد به گردی جز مطرب وساقی سخن از‌ناله وآه نیست شادی و شعف هم …

شعر از فراغت سر به صحرا میزنم می زنم دل را به دریا می زنم می روم تا کاخ تنهایی زنم مجلسِ هو هو بر یاهو زنم در بیابان عدم عدنان زنم وان درآن عدنان می‌جانان زنم جام چون میگردد از باده تهی سوی محرابِ دلم پر میزنم

شعر۱۲۸۳ من نمی گویم به عالم هم دل و دلدار نیست آن دل و دلدار نه مسجد هم محراب نیست عاشقان مفتون دلدارند آن دلدار نیست در خرابات مُغان مجلس ره محراب نیست گر نماز بر پای می دارند آن سجاده نبست ساجد و سجاده درآن مکتب و محراب‌نیست گر …

شعر۱۱۵۱ سیه چشمان شیرازی دل و دینم فنا کردست فغان از نرگس مستش ببین با ما چه ها کردست اگر فرخ رخ زیباست به عالم فتنه ها کردست نگار سیم ساق ما چه دل ها مبتلا کردست سر کویش فغان باشد هزاران جان فدا باشد به بین پیر خراباتی چه …

شعر۱۱۹۵ ز مسجد بارها من جسته بودم به بوی میکده دل بسته بودم ز میخانه نوای نای و نی بود ز بوی و نشئه ی می مست بودم اشارت کرده اند سوی خرابات زِ جَنت آنچه گویند دیده بودم مُغ و مُغبچگان هم باده نوشند از آن باده نهانی خورده …

جناب مشیری میفرمایند : دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ به در و دشت و دمن ؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟ یا به یک خلوت و تنهائی امن ؟ دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ جواب دادم : به طواف …

شعر۱۱۹۴ هر شب به میخانه دارم قدحی در دست گویم سخن از عشق در عالم مستان مست خنیاگر مَستَم مَست با نرگس مستش مست آن سرو بلند بالا او مست و من هم مست افتاده به میخانه با گردش پیمانه ساقی به دستم داد از ساغر شاهد مست عشق است …

شعر به سر کوی خرابات که منزلگه ماست باده نوشان بگوئید که خمخانه کجاست مرغ دل از قفس جان به پرواز شدست بال و پر بسته نداند که دلدار کجاست همه ی مُغ بچگان ره به خرابات برند من ندانم حرم ودیرکجا‌محرم اسرارکجاست باده نوشیم به میخانه و رندان گویند …

شعر۱۱۳۲ داده ام بر باد عمرو هستیم بر داد نیست آنچه میبینم در عالم داد بر بیداد نیست شوربختیم ببینید همچو مجنون بوده ام سر به صحراها زدم لیلی چرا آنجانیست در حریم کبریائی هر چه من هو هو کنم کعبه ای جز خانه لیلی بدانجا راه نیست من نمیدانم …

شعر۹۷۶ همچو مجنون سربصحرای جنون خواهم زدن گفته ی حلاج را در پای دار خواهم زدن گِردِ آبادی نگردم با دل دیوانه ام درحریم کوی جانان خانه ای خواهم زدن نو جوانی و جوانی را به نِسیان داده ام سوک آن دوران خوش را برجگر خواهم زدن گر ملامت می …