شعر من خانه خراب دل بیمار شدم صیاد بُدَم که صید صیاد شدم عمری پی دل جانب آن یار شدم بر چشم خُمار مست و هوشیار شدم راکع به رکوع سوی جانانه شدم ساجد به سجودِ طاق ابروش شدم بر لامَکِ او دلبر و دلدار شدم از دوری او جوان …
شعر۱۱۶۰ ما که رندیم و خراباتی و آواره و مست بهتر از زاهد و آن شیخ سجاده به دست باده نوشیم و ریائی نه کنیم انجمنی خسته جانیم و قدح پر شده از باده مست دل به دل دار سپرده پی جانانه شویم به در میکده امشب نشستیم چه مست …
شعر۹۴۸ ساقیا ما را ز غم تو کُشته ای ساغر و پیمانه را بشکسته ای رقص شاهد را بمجلس دیده ای در سماع عاشقان رقصیده ای دل به دف و نی نائی داده ای پای کوبان شور بر پا کرده ای صد هزاران بَند را بُبریده ای از نفیر عاشقان …
شعر آن شرابی که ز خمخانه ی دلدار آمد شربتی بود که بر دیده ی بیمار آمد چشم بیمار و شرابی و خمار آلوده چون غزالی که رمیدست بَرِ دام آمد دفتر عشق گشودیم که تفال بزنیم ساقی سیم تن مست به بازار آمد شورازصومعه برخاستکه دلداری چند پیرهن چاک …
شعر۱۲۹۰ در بیداری فسانه آید به برم از رفتن جان حدیث آنرا چکنم گویند به بین یکا یک از ما رفتند هر یک به نوعی تو بگو من چکنم
شعر۱۲۸۹ بخت بیدار ندارم که به یارم برسم پای رفتن ندارم که به کویش برسم بسرا پرده ی او با دل شوریده روم گر بیابم حبیبم به دل و جان برسم دل به سودای تو دادم که فریاد رسی به کجا رفته ندانم ز چه راهی برسم گر رحیلیست در …
شعر۱۲۸۶ ایدل تو بگو حکایت از جان که بود در بستر عشق ناله از آه که بود چشمم بستم که مست چشمت نشود با دل چه کنم که آن خریدار تو بود
شعر۱۲۸۵ گر بسوزم در رهت آری بگو آنهم رواست عاشقی هم آتشست آتش بسوزاند رواست سینه ام را مِجمَری از دودو آتش کرده اند دروفاداری بسوزدهمچو شمع آنهم رواست
شعر تو ندانی که من مست و قلندر شده ام همه ی شهر به دانند که مجنون شده ام به سر کوی تو رفتم که فریاد کنم عسس شهر گرفتند که مجنون شده ام چون خط و خال تو را من بنشانی دادم مفتی فتوا بر آورد که مجنون شده …
شعر در خیالم دجله را گلگون کنم در خیالم آب در هامون کنم در خیالم دار آن حلاج را در خیالم آتشی بر آن کنم در خیالم دشتها پر گل کنم در خیالم مهر بر عالم کنم در خیالم با صنم بتخانه ای در خیالم کوی جانان جان کنم در …