شعر۹۰۰ میبرد ما را بهر سو این دل دیوانه ام میکَشد ما را بهر جا مستی و شیدائیم شیخ وزاهد قصه میدارند زمسجدرانده ام محتسب فریاد می دارد ز دین بیگانه ام گر خمار آلوده هستم داد بد نامی مزن چون شراب کهنه خوردم ساکن میخانه ام شیخ پندارد که …

شعر۱۲۸۲ عید قربان شد و بر خانه ی دلدار شدیم به حَریم حَرَم دوست دگر باره شدیم نرگس مست ندیدیم به ویرانه شدیم لَکَ لَبیک نه گفتیم و از آن خانه شدیم که در آن خانه دگر نیست دل و دلبرکی به طواف رخ دلدار به میخانه شدیم

شعر۱۲۸۱ گر هوای گریه داری گریه کن داغ دل بر سینه داری گریه کن عهد را بشکسته داری گریه کن بر وفای بی وفایان گریه کن نان و آبت را گرفتن گریه کن جای کارجانت گرفتن گربه کن آب کارون را گرفتن گربه کن کرخه را بی آب دیدن گریه …

شعر قَسّام بگو سینه ی من چاک کنند وین قلب ستمدیده را بر باد کنند تا بوی خوش عشق به دلدار کنند آنگه جسدم به خاک خمخانه کنند

شعر شور و شیدائی تو مست و خرابم کردست دل به میخانه زدن بی تب و تابم کردست شاهد مست به خم خانه رهایم کردست دل سودا زده ام بین که جوابم کردست

شعر۱۲۸۰ دوش در آن مجلس ویرانه بود مست و خراب از می میخانه بود باده ی او باده ی جانانه بود ساقی او ساقی دردانه بود مستی او از می ان یار بود کیش و مرامش پی دلدار بود مست و خمار در پی آن جام بود خانه ی او …

شعر همه شب بر در میخانه نشستیم بسی جلوه روی تو پرسیده ایم از هر نفسی که شکر پاره ما بزم کجا می دارد غزل و شعر کجا بهر چه کس میخواند کوس رسوائی ما را ز کجا می داند داستان من و آوارگی ام می خواند قصه ی در …

شعر رندانه شبی بر لب تو بوسه زدم دزدانه زدم ولی چه رندانه زدم گفتم که لبت اسیر و بیمار منست داروی لبت لبان تب دار منست گفتی که بزن اگر طبیب دلمی بر ساغر لب بزن که بیمار توام

شعر به هوای رخ تو نعره زنان خواهم رفت به سرای دل تو با دل و جان خواهم رفت گفته بودی که دلم حال و هوای تو کند دل هوایم بکند بی سر و پا خواهم رفت