شعرa68 ای کاش دمی بر در میخانه نشستی ای کاش پی عابد و زاهد ننشستی ای کاش ز محراب و سجاده گذشتی در میکده با ساقی و شاهد بنشستی
برچسب: شعر
شعر a69 گر نگاهت میکنم این دیده ام بیمار توست آنچه میخواهد این بیمار از لبهای توست شربت دردم ز جام و ساغر لبهای توست گر شفاهی هست بر دیده زان لبهای توست
شعرa64 سرخی می در صُراحی جلوه گاه روی توست نشئه ی می در خماری گرمی از اندام توست برقع از رو وا کنی آنگه قیامت کار توست محشری بر پا شود آنهم بگویم کار توست خاموشی جایز نباشد پرپر گل دیدنو
شعرa63 ما مست ز میخانه و میخانه ز ما مست شاهد بسماع ساغر و پیمانه ز ما مست ساقی به دلدار و دلدار ز ما مست ای هم نفسان باده و پیمانه زما مست خاموشی جایز نباشد پرپر گل دیدنو
شعرa72 استاد مشیری فرموده اند : دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ به در و دشت و دمن ؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟ یا به یک خلوت وتنهائی امن ؟ دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ در پاسخ گفته ام …
شعر a62 گر گردش روزگار به کام تو نشد گر گردش رخسار بتان بر تو نشد افسرده مشو که بر گل اندام نشد بر رابعه و لیلی و عَذرام نشد
شعرa61 الهی عشق هم دردیست که درمانی نمی یابد چنان بحریست این دریا که ساحل را نمی تابد فغان عقل از ادراک بر افلاک می شاید که این شوریدگی بر جان و بر جانان می تابد خاموشی جایز نباشد پرپر گل دیدنو
شعر a60 هر کجا روی کنم روی تو را می بینم هر سو ار سجدهکنم کعبه تورا میبینم می و میخانه چو بینم تو را می بینم ورنه در مسجد و محراب بتان میبینم
شعرa58 این دل چه دلیست آتش افروز شدست آتش زده است بجانم و دود شدست در محفل عاشقان جگر سوز شدست در بزم عارفان ستم سوز شدست
شعر۶۹۲ آمدی بار دگر افسون کنی خون دل برسینه مجنون کنی آمدی تا عشق بازی سر کنی همچو لیلی عاشقی در دل کنی آمدی فریاد خسرو سر کنی زخم خنجر بردل شیرین کنی آن گلندام و تو بهرامی کنی رابعه جانش به جانانش کنی شورو شیدائی به عالم واکنی عاشقی …