شعر ۵۸ سرقتی رخ داده است در جان من جان من نه بلکه در ایمان من عاشق این سرقتم مسروق هم از آن من سارقم کس نیست جزآن دلبر جانان من

شعر ۹۷۲ به مژگان سیاهت دین و دل رفت مسلمانی و دینداری ز من رفت به چشمان خمارت دل ز کف رفت ز درد عاشقی ایمان ز دست رفت به گیسوی کمندد دخت. هندو چومجنون عقل ودانایی زجان رفت همه کوس جنون بر من به تازند خوشم دیوانه ام عقلم …

شعر ۵۵ یاد ایامی که در دل شور و حالی داشتیم در هوای کوی جانان بال و پر می داشتیم بخت واقبالی نشان ازشوروشادی داشتیم با سر شوریده ی خود گفتگوها داشتیم

شعر ۵۳ از ازل تا به ابد عاشق و شیدای توام مست و دیوانه ومجنون به رخسار توام گفته بودی که ز محراب نبینی خیری جلوه ناز تو گفتا که خیرخواه توام

شعر ۸۷۴ گویندبه میخانه همه مست وخرابند هر یک به سماع آمده در عین کمالند بیچاره دلم پای به زنجیر نگاری افتاده ز پا عاشق دیدار جمالند

شعر ۸۷۶ گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق میزند همچو منصور تیشه ای برکفر وایمان میزند گنج عشق و در دل عاشق چه ویران میکند با دلی خونین چنین هیهات بر جان میزند هر دو عالم را به یغما داده و دم میزند آتشی گویی که او دارد به عالم …

شعر ۹۲۹ الهی به آنان که در خانه ات به رندان رفته ز میخانه ات به مستان رسته پریده ز عقل به سلطان افتاده از تاج وتخت به آنان که دین را رها کرده اند ز شیخ و ز مسجد جدا رفته اند به آن صوفی گفته هوهو کنید به …