شعر A13 عشق یعنی دل به دیگر داشتن جسم و جان را در رهش انگاشتن باده را در جام و ساغر ریختن مشک سوده را در آن انداختن زخمه را بر تار جان بنواختن شاهد و بر رقص بر پا داشتن مطرب و نائی نوائی داشتن خسروانی ها سرودی ساختن …

شعرA12 دلا دیدی چه ها میکرد با من عاشق‌ شیدا حکایت از من و ما کرد با من‌ عاشق شیدا غم دلتنگیش وا کرد با من عاشق شیدا شکایت از جدائی کرد با‌ من عاشق شیدا نگارستان چشمش را نشانم داد در غربت که این مجنون چه هاکردست بامن عاشق …

شعر ۹۲۸ گرنیایی به برم گوی که آخر چه کنم به هوای رخ تو جان بدهم گو چه کنم رشته الفت تو دانه دام است چه کنم این اسیردرقفست مانده بگومن چکنم بال و پر سوخته ازهجرتوگومن چکنم گر نیفتد ز سرم دیدن تو آن چه کنم

شعر ۸۵۴ گفتند به می خانه پی یار شویم برمرکب عشق همچودلدارشویم دروجدوسماع همچوهوهو شویم گر هو به کنند یار یاهو شویم

شعر ۸۵۳ باز کن دیده که دیدار کنیم سخن دل بزبان آمده گفتارکنیم هدف عشق به یکباره پی یار کنیم همچو حلاج سخن گفته سردارکنیم

شعر ۸۴۹ درمنبر وعظ خطبه به جز ناله و آه نیست واعظ سخنش از حرم عشق و وفا نیست گوید سخن بلکه به سوزد جیگری را این شکوه و آه مجلس و ماوای دلانیست هر جا بروی قصه حزن است و عزا هست جزوعده به عقبی سخن ازمهرووفانیست رو پای …

شعر ۸۵۰ عزیزان داد از این دل داد ازاین دل نخواندم دفتر عشق و از این دل نمی دانم چه دیده است در وجودم که آتش کرده است بر جانم این دل

شعر۸۴۶ در جوانی دل بدلداری به سودا داده ام قلب شرحه شرحه رایکجابه یغماداده ام دیده را افتان و خیزان در رهش همچو مجنون در پی دیدار لیلا داده ام گفته ام سجاده گاهم درخم ابروی اوست قبله گاهم شدجمالش بین دلودین داده ام شور و مستی و جوانی رابه …