شعر ۹۰۵ دلی دارم که آتش خانه باشد جهنم نزد آن افسانه باشد نمیدانم که دوزخ دل بسوزد ویا سوزد ولی دل را نسوزد
برچسب: شعر_عاشقانه
شعر ۹۰۴ ما بخت نداریم زدلدار بخواهیم شوریدگی دل پی آن یار بداریم جان دادن ما مسلخ دلدار ندارد افتاده به راهیم وخریدارنداریم
شعر ۹۰۳ ازمجلسیان پرس که من مست وخرابم هجران ز تو دارم نه از باده نابم کامی نبرده و شرابی ز لب یار از آتش افتاده به دل سینه کبابم خندان ندیدم لب و آن تلخی سیماش محتاج عتابم چو گدایان ز نگارم شور بختی ما بین که آن بند …
شعر ۹۰۲ دلی دارم که مجنون وصف آن بود غمی دارم که بهرش گفتگو بود چو لیلی عاشقی شوریده بودم چومجنون شرح آن درقصه هابود
شعر ۹۰۱ فلک دار و ندارم داده بر باد بخون خواهی نگه کرده به ارباب چراغ بخت من سو سو ندارد که هر چه رشته ام او داده برباد
شعر خواهم امشب با دلم شوری کنم شور این دل را به شیدایی کنم وصف دل را با دو دیده وا کنم آفت دل را بر او رسوا کنم شرح گویم از دل و آنچه کنم داستان عاشقی را وا گو کنم گویم ای دل آتشی بر پا کنم تار …
شعر ۹۰۰ می برد ما را بهر سو این دل دیوانه ام میکشد ما را بهر جا مستی و شیدایی ام شیخ وزاهد قصه میدارندزمسجد رانده ام محتسب فریاد می دارد ز دین بیگانه ام گر خمار آلوده هستم داد بد نامی مزن چون شراب کهنه خوردم ساکن میخانه ام …
شعر ۸۹۹ برویم باده گلگون به پیمانه کنیم سخن عشق زشمع وگل وپروانه کنیم همه جا وصف گلان از دل بلبل بکنیم اشک شبنم به بر لاله خونین به کنیم
شعر ۸۹۸ ای صبا گر می روی زلف بتم افشان مکن حلقه های زلف او را هر طرف ویلان مکن پیچ و تاب زلف یارم را کجا تو می بری می بری هر سو ببر اما تو تاراجش مکن جان من بر حلقه حلقه زلف او دلبسته است درد بی …
شعر ۸۹۷ بیهوده چو مجنون ره صحرا گرفتیم در وادیه سر گشته پی یار گرفتیم نا مید پی قافله سالار گرفتیم لب تشنه سراب دیده پی آب گرفتیم از پیر نشان از دل و دلدار گرفتیم گمگشته ندیدیم و از آن یارگرفتیم