شعر ۸۵۴ گفتند به می خانه پی یار شویم برمرکب عشق همچودلدارشویم دروجدوسماع همچوهوهو شویم گر هو به کنند یار یاهو شویم

شعر ۸۵۳ باز کن دیده که دیدار کنیم سخن دل بزبان آمده گفتارکنیم هدف عشق به یکباره پی یار کنیم همچو حلاج سخن گفته سردارکنیم

شعر ۸۵۲ به کوی یار می گشتم شب و روز نشان ازخویش و بیگانه همه روز همه گویند که او محمل به بسته ز کوی آشنایانش همان روز

شعر ۸۴۹ درمنبر وعظ خطبه به جز ناله و آه نیست واعظ سخنش از حرم عشق و وفا نیست گوید سخن بلکه به سوزد جیگری را این شکوه و آه مجلس و ماوای دلانیست هر جا بروی قصه حزن است و عزا هست جزوعده به عقبی سخن ازمهرووفانیست رو پای …

شعر ۸۵۰ عزیزان داد از این دل داد ازاین دل نخواندم دفتر عشق و از این دل نمی دانم چه دیده است در وجودم که آتش کرده است بر جانم این دل

شعر۸۴۶ در جوانی دل بدلداری به سودا داده ام قلب شرحه شرحه رایکجابه یغماداده ام دیده را افتان و خیزان در رهش همچو مجنون در پی دیدار لیلا داده ام گفته ام سجاده گاهم درخم ابروی اوست قبله گاهم شدجمالش بین دلودین داده ام شور و مستی و جوانی رابه …

شعر ۸۴۸ ما همش دل داده ایم دل داده ایم این دل و یک جا به دریا داده ایم تا که بر کشتی عشق او شویم نا خدایی را به او در داده ایم

شعر ۸۴۵ حسرت به دلم ماند و ندیدم که بیایی ای دل تو بگو این همه بیگانه چرایی شوریدگی از ماست که دلدار ندیدیم ای هم نفسم بی خبر از گفته مایی می خانه به می خانه پی یاردویدیم یکد بار نه جستیم و غریبانه زمایی ترسم که به میرم …