شعر از ریحانم چشم به انتظار و دلم غمگسار او آن جان سوخته ، تن پر گواه کو دردی دو باره سینه ام را بهم فشرد آن موج پر تلاطم دریای آه کو دیگر نه این جنون تباهی برای او آن شعله های فروزنده ی گناه کو
برچسب: زاهدان
شعر ۸۳۵ با دادن دل بین که چه آواره شدم من با مست و قلندر به ویرانه شدم من. . رانده شده افتاده به میخانه شدم من. چون ساقی و ساغر به پیمانه شدم من با شاهد مست بر در خمخانه شدم من آن وجدچودیدم به سماع واله شدم من …
سروده ای از دخترگلم ریحان : دلم صحرای عشق است وکسی راهش نمی یابد دلم تنهای تنها و کسی با او نمی آید دلم. دیوانه ی محبوب او قدرم نمی داند چه باید کرد جز مردن که آن هم بر نمی آید
شعر ۸۳۴ گفته اند. : (طلب بوسه ز من کن که لبت را بچشم) (لب که نه آمده ام عطر تنت را بچشم) گفته ام : طلب بوسه چو کردی به غارت برود عطر یاس تن لیلیست که مجنون ببرد بوسه باران شدنش یاد زلیخا ببرد نفس گرم تو ایمان …
شعر ۸۳۳ جلوه رخسار تو آتش به جانها می زند آن نگاه مست تو خنجر به دلها می زند آن لب میگون تواز هرطهور طاهرترست هر که نوشد عافیت برعالم و عقبی زند
شعر ۸۳۲ ما مست و خرابیم و خرابیم و خراب رندانه بمیخانه روانیم و روانیم و روان صبر و آرام نداریم و نداریم و ندار بی قراریم و قراریم و قراریم و قرار بیقرارافتاده ایم افتاده ایم دردام عشق غرق عشقیم و قراریم و قراریم و قرار شور و شیدایی …
شعر ۸۳۱ جام می گلگونه رنگش دیده ایم ازشرابش مست و حیران گشته ایم نوش نوش جام را در داده ایم از می انگور شادان گشته ایم
شعر ۸۳۰ چون جمال او به دیدم دل به رفت آنچه در دل داشتم از کف به رفت مرکب عقلم جنونم چون به دید آن برفت و این برفت و خودبه رفت عشق در سینه فغان سرداد و رفت دل برفت و عقل رفت و عشق رفت ساقی مجلس قدح …
شعر ۸۲۹ چندیست که میخانه دگر ساز ندارد چون ساقی وآن ساغروپیمانه ندارد گویند که می خانه دگر بوی ندارد بوی از بت یک عاشق دلجوی ندارد بوی می ناب از طرف یار ندارد شوریدگی از دلبر و دلدار ندارد شاهدبه میان نیست که مطرب ندارد چون رقص به پا …
شعر ۸۲۹ چندیست که میخانه دگر ساز ندارد چون ساقی وآن ساغروپیمانه ندارد گویند که می خانه دگر بوی ندارد بوی از بت یک عاشق دلجوی ندارد بوی می ناب از طرف یار ندارد شوریدگی از دلبر و دلدار ندارد شاهدبه میان نیست که مطرب ندارد چون رقص به پا …