شعر ۸۴۹ درمنبر وعظ خطبه به جز ناله و آه نیست واعظ سخنش از حرم عشق و وفا نیست گوید سخن بلکه به سوزد جیگری را این شکوه و آه مجلس و ماوای دلانیست هر جا بروی قصه حزن است و عزا هست جزوعده به عقبی سخن ازمهرووفانیست رو پای …

شعر ۸۵۰ عزیزان داد از این دل داد ازاین دل نخواندم دفتر عشق و از این دل نمی دانم چه دیده است در وجودم که آتش کرده است بر جانم این دل

شعر۸۴۶ در جوانی دل بدلداری به سودا داده ام قلب شرحه شرحه رایکجابه یغماداده ام دیده را افتان و خیزان در رهش همچو مجنون در پی دیدار لیلا داده ام گفته ام سجاده گاهم درخم ابروی اوست قبله گاهم شدجمالش بین دلودین داده ام شور و مستی و جوانی رابه …

شعر ۸۴۸ ما همش دل داده ایم دل داده ایم این دل و یک جا به دریا داده ایم تا که بر کشتی عشق او شویم نا خدایی را به او در داده ایم

شعر ۸۴۵ حسرت به دلم ماند و ندیدم که بیایی ای دل تو بگو این همه بیگانه چرایی شوریدگی از ماست که دلدار ندیدیم ای هم نفسم بی خبر از گفته مایی می خانه به می خانه پی یاردویدیم یکد بار نه جستیم و غریبانه زمایی ترسم که به میرم …

شعر چه کسی مست زمیخانه برون کرده مرا دلق آلوده به می بر تن من کرده چرا ساقی و ساغر و آن دلبر و دلدار چرا درپی مطرب و می رانده ز میخانه مرا رانده بودندزمحراب که میخواره شدی راندنم از می و می خانه پی یار چرا یاردر خانه …

شعر هرکس به طریقی پی دلدار روانست آن عابدو آن زاهد و آن مغ ره آنست عابد ز ره دین نشان از دل و دلدار صوفی به سماع درره جانانه دوانست راهب ز ره دیر و ترسا به کنیسا هر یک ز رهی عاشق دیدار نگارست آن مست به می …

شعر ۸۴۳ ساز با زخمه زند شور به پا میدارد ناله ساز عجب شکوه و آهی دارد من نگویم که معشوقه جفا میدارد ساز نا کوک ببین شکوه ز ما میدارد

شعر ۸۴۲ هرکس به طریقی پی دلدار روانست آن عابد و آن زاهد و آن مغ ره آنست عابد ز ره دین نشان از دل و دلدار صوفی به سماع درره جانانه دوانست راهب ز ره دیر و ترسا به کنیسا هر یک ز رهی عاشق دیدار نگارست آن مست …