شعر ۸۳۸ امروز بر او عجب حکایت کردم از قصه ی دل براوشکایت کردم گفتم که دلم اسیرو در بندتوشد در دام توام بگو چه باید کردم

شعر ۸۳۷ گر باده به دستم و گر باده فروش بامغبچه گان همیشه درجوشوخروش گویند به میخانه رویم شاد و خموش بامطرب ومیخواره شویم باده بنوش

شعر ۸۳۶ هیهات که من مست به میخانه نشستم در جمع بتان ساغر و پیمانه شکستم با ساقی میخانه به هر گوشه که گشتم آن عهد که بستم بر ساقی نه شکستم

شعر از ریحانم چشم به انتظار و دلم غمگسار او آن جان سوخته ، تن پر گواه کو دردی دو باره سینه ام را بهم فشرد آن موج پر تلاطم دریای آه کو دیگر نه این جنون تباهی برای او آن شعله های فروزنده ی گناه کو

شعر ۸۳۵ با دادن دل بین که چه آواره شدم من با مست و قلندر به ویرانه شدم من. . رانده شده افتاده به میخانه شدم من. چون ساقی و ساغر به پیمانه شدم من با شاهد مست بر در خمخانه شدم من آن وجدچودیدم به سماع واله شدم من …

سروده ای از دخترگلم ریحان : دلم صحرای عشق است وکسی راهش نمی یابد دلم تنهای تنها و کسی با او نمی آید دلم. دیوانه ی محبوب او قدرم نمی داند چه باید کرد جز مردن که آن هم بر نمی آید

شعر ۸۳۴ گفته اند. : (طلب بوسه ز من کن که لبت را بچشم) (لب که نه آمده ام عطر تنت را بچشم) گفته ام : طلب بوسه چو کردی به غارت برود عطر یاس تن لیلیست که مجنون ببرد بوسه باران شدنش یاد زلیخا ببرد نفس گرم تو ایمان …

شعر ۸۳۳ جلوه رخسار تو آتش به جانها می زند آن نگاه مست تو خنجر به دلها می زند آن لب میگون تواز هرطهور طاهرترست هر که نوشد عافیت برعالم و عقبی زند

شعر ۸۳۲ ما مست و خرابیم و خرابیم و خراب رندانه بمیخانه روانیم و روانیم و روان صبر و آرام نداریم و نداریم و ندار بی قراریم و قراریم و قراریم و قرار بیقرارافتاده ایم افتاده ایم دردام عشق غرق عشقیم و قراریم و قراریم و قرار شور و شیدایی …

شعر ۸۳۱ جام می گلگونه رنگش دیده ایم ازشرابش مست و حیران گشته ایم نوش نوش جام را در داده ایم از می انگور شادان گشته ایم