شعر ۸۴۱ از باده عشاق چه گویم همه مستند در بزم بتان ساقی وشاهدهمه هستند در مجلس یاران نه قراریست نه آرام شوریست به پاو همه سرمست الستند
برچسب: شعر
شعر ۸۴۰ من مست ز میخانه وتو مست زمی من هو کنم و تو داد یا هو ز می من دید جمال یار و تو دیده به می من طالب یارم و تو دلداده به می
شعر ۸۳۹ خواهم که ز بام تو دگر پر گیرم در عالم خود پری و بالی گیرم از کشتی وصل بی خبر برخیزم در عالم بی کسی وکس دلگیرم
شعر ۸۳۸ امروز بر او عجب حکایت کردم از قصه ی دل براوشکایت کردم گفتم که دلم اسیرو در بندتوشد در دام توام بگو چه باید کردم
شعر ۸۳۷ گر باده به دستم و گر باده فروش بامغبچه گان همیشه درجوشوخروش گویند به میخانه رویم شاد و خموش بامطرب ومیخواره شویم باده بنوش
شعر ۸۳۶ هیهات که من مست به میخانه نشستم در جمع بتان ساغر و پیمانه شکستم با ساقی میخانه به هر گوشه که گشتم آن عهد که بستم بر ساقی نه شکستم
شعر از ریحانم چشم به انتظار و دلم غمگسار او آن جان سوخته ، تن پر گواه کو دردی دو باره سینه ام را بهم فشرد آن موج پر تلاطم دریای آه کو دیگر نه این جنون تباهی برای او آن شعله های فروزنده ی گناه کو
شعر ۸۳۵ با دادن دل بین که چه آواره شدم من با مست و قلندر به ویرانه شدم من. . رانده شده افتاده به میخانه شدم من. چون ساقی و ساغر به پیمانه شدم من با شاهد مست بر در خمخانه شدم من آن وجدچودیدم به سماع واله شدم من …
سروده ای از دخترگلم ریحان : دلم صحرای عشق است وکسی راهش نمی یابد دلم تنهای تنها و کسی با او نمی آید دلم. دیوانه ی محبوب او قدرم نمی داند چه باید کرد جز مردن که آن هم بر نمی آید
شعر ۸۳۴ گفته اند. : (طلب بوسه ز من کن که لبت را بچشم) (لب که نه آمده ام عطر تنت را بچشم) گفته ام : طلب بوسه چو کردی به غارت برود عطر یاس تن لیلیست که مجنون ببرد بوسه باران شدنش یاد زلیخا ببرد نفس گرم تو ایمان …