شعر ۸۲۸ یا رب تو بگو این همه جور از بر کیست چون ظلم کنند گرفته از هییت کیست سلطان جهان تویی و خلقت همه توست این ظلم وستم حاصل خلقت ، بگونیست
برچسب: poetry
شعر ۸۲۷ چندیست حکایت ، از دل ما نکنی در محفل عشق ، سخن ازما نکنی گویندبه رقیب نرد عشق باخته ای با او شش و بش، با دلم جنگ کنی
شعر ۸۲۶ گفته اند عالم همش بی حاصلیست رنج عالم هم همش درنا خوشیست آنچه در عالم کشی از نا خوشی عالم عقبی نشان از دل خوشیست من که می گویم همه عالم خوشیست خلق عالم هر چه هست بردل خوشیست کی توان گفت خلق خالق نا خوشیست لذت عالم …
شعر ۸۲۵ دل به دریا میزنم دلدار باش سربه صحرا میزنم لیلام باش گر اناالحق گفته ام درهستیم بر سر دارم برند حلاج باش
شعر ۸۲۴ بیایید بیایید ز محراب در آیید دل وجان به یکجا ز مسجدبه در آیید زواعظ چه دیدیدحکایت چه شنیدید بجزترس زمحبوب ندیدید؟ نشنیدید؟ بیائید بیایید به می خانه در آیید ز ساقی ز شاهد به پیمانه بر آیید که وجدست وسرورست همه شورووجودست همه شکر و شکور است …
شعر ۸۲۳ من اگر حیرانتم مجنون مخوان سر به راهت میدهم حیران مخوان گر به کویت های هویی میکنم رسوامخوان این سرشوریده رابدنام وبی نامش مخوان
شعر ۸۲۲ دوش چه ها میکنی در پی ما میروی باز دل سوخته ام پرتب وتاب میکنی غم زده ای بر تنم عشوه گری بر دلم ساز و نوا سر کنی ناز چرا میکنی گر چه دل آزارمی فتنه جانانمی خیز و بیا در برم شور به پا میکنی درحرم …
شعر ۸۲۱ عزیزی آورده : (من دلم یک بوسه ممنوعه میخواهد) (از لبان سرخ تو یک بوسه میخواهد) (مرحمت کن……..) من گفته ام: بوسه گر ممنوعه شد بوسش مکن بوسه ای از. لعل لب پیمانه کن بوسه ممنوعه شر بر پا کند طعم شیرینش جفاها می کند بوسه ای گیر …
شعر ۸۱۹ عشق می باید به جانها جان دهد عشق جانانه به مرده جان دهد این حسین است کشته پرهای هو کشته اش بر مردگانم جان هوی در کجا دیدی که مرده جان دهد مرده ای خود جان بهرجانان دهد عشق می باید حیات زندگی تا به جانانش هزاران جان …
شعر ۸۱۸ چنان هنگامه میدارد حکایت هابه سردارد سخن از نینوا دارد نگه بر های هو دارد بمجلس شورمیدارد زعاشق وعظها دارد حسین درگفتگودارد زعشقش باخدادارد که جان درعشق میدارد وفای عشق پندارد بعهدش پای میدارد ز ظالم داد میدارد به مظلومین ندادارد که خونی پربها دارد به محبوب هدیه …