شعر همچو مجنون سر بصحرای جنون خواهم زدن گفته ی حلاج را در پای دار خواهم زدن گِردِ آبادی نگردم با دل دیوانه ام در حریم کوی جانان خانه ای خواهم زدن نو جوانی و جوانی را به نِسیان داده ام سوک آن دوران خوش رابرجگرخواهم زدن گر ملامت می …

شعر۸۵ یا رب تو بگو ز کعبه و بتخانه از مسجد و دیر و حرم و میخانه از جلوه گری باده در پیمانه از زاهد و شیخ و منبر آن خانه

شعر۱۱۰۷ بوفانا به بینید به گلزار چه کردند ویران نمودند و به ویرانه نشستند هر سرو که دیدند ز قامت بشکستند بر لاله و گل حجله غمدار به بستند مرغان به عزاداری گل نغمه سرودند حنجر دریدند و غمباره نشستند آتش زدند خانه و ویرانه نمودند هر گل به گلزار …

شعر۱۱۷۶ نقش و نگار روی تو دل بردنم آئین تو خلقی غلام روی تو آواره اند در کوی تو بر حلقه حلقه موی تو دل میدهند جادوی تو مجنون وافسون گشته اند برهرخم ابروی تو هر شب آیند کوی تو بیچاره اند بر روی تو بر این امید کز بوی …

شعر۱۱۶۲ ترسم مرا بینی افتاده و افسرده در جمع پری رویان دیوانه ی دیوانه افتاده به میخانه هم دور ز پیمانه من مست و ساقی مست دیوانه دیوانه زلف سیه اش دردست شادیم ازآن باده از نرگس مستش مست دیوانه دیوانه شمعیم و پروانه در گوشه ی میخانه بی زار …

شعر۹۱۳ گفتم بدان ساقی بر خیز و جامم ده پر کن قدح را امشب بر کام ما در ده گر خود نخوری اینجا خمخانه طلب بنما خمخانه نبینی تو آن باده به ما در ده غوغای جانم را امشب ز شاهد پرس خاموش کند آتش زان باده به ما در …

شعر۱۰۳۸ دل که شوریده و آواره و دیوانه توست همه جا بی سر و پا خانه به خانه پی توست پر و بال داده به باد در قفس خانه ی توست آنچه دیده به ره بوف به ویرانه ی توست به تماشای تو افتاده به میخانه ی توست در ره …

شعر۱۰۴ آن عشق تو جانانه خونین جگرم کرده در مسجد و دیر امشب بد نام ترم کرده گفتست بیا ای دل کم زن دو سه پیمانه از میکده دورم کرد آن لولی دیوانه تا دست نبرم امشب بر ساغر و پیمانه گویا گل اندام است امشب به میخانه آن شاهد …

شعر۳۰۹ گر شرابم ‌ می شوی آری بشو مستانه شو ساقی میخانه ام گرمیشوی آری بشو جانانه شو شور و مستی را به مجلس آر وخود دردانه شو رقص و دلداری به پا کن نرگس میخانه شو

شعر۱۱۸۶ ما که رندانه به میخانه شویم باده بنوش دم بدم باده بنوشیم و شویم جوش و خروش همه شب مست و خرابیم ز مینای سروش چون ندانیم که فرداست همین جوش وخروش ۱۱۸۶