شعر ۸۳۵
با دادن دل بین که چه آواره شدم من
با مست و قلندر به ویرانه شدم من

رانده شده افتاده به میخانه شدم من
چون باده و می در کف پیمانه شدم من

با شاهد مست بر در خمخانه شدم من
آن وجدچودیدم به سماع واله شدم من

پیرانه سرم رهرو جانانه شدم من
با حکم خیال همره پروانه شدم من

چون پیر به دیدم ره میخانه شدم من
حیران شده سرگشته ودیوانه شدم من

5 Comments

  1. به تو ای دوست سلام !
    #حالت آیا خوبست ؟
    #روزگارت آبی ست ؟
    همه اینجا خوبند ،
    نی لبک میخواند ،
    قاصدک میرقصد ،
    دریا آرام است ،
    باد عاشق شده است .
    و کسی هست ،
    در این خاک غریب ،
    که به یادت جاری ست .
    به تو ای دوست ،
    سلامی به بلندای وفایت کنم و
    به اندازه پیوند افق های امیدم ،
    از ته دل دعایت کنم و
    تندرستی تو آغاز کلامم باشد .
    آمدم تا که سلامی به تو ای دوست کنم ،
    غم و محنت همه را از دل تو دور کنم … #مهدی_اخوان_ثالث

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *