شعر۱۰۸۱ میزنی آتش به جانم زلف را افشان مکن حلقه حلقه تاب گیسویت بهر‌ جا وا مکن چهره نازت سخن از بی نیازی می کند بی نیازی ناز توست بر ناز خودسازم‌مکن

شعر۸۴۵ حسرت به دلم ماند و ندیدم که بیایی ای دل تو بگو این همه بیگانه چرایی شوریدگی از ماست که دلدار ندیدیم ای هم نفسم بی خبر از گفته مایی می خانه به می خانه پی یاردویدیم یکد بار نه جستیم و غریبانه زمایی ترسم که به میرم رخ …

شعر ۱۰۷۹ به کجا داده ای دل که به جان ما نیائی به حرم سرای جانان چه زمان رخ نمائی همه وقت در فراغت ز دو دیده‌خون فشانم ز جنون گر رهیدم تو بگو چون نمائی به نگاه چشم مستت دل و دین داده ام من ز چه روی مینمائی …

شعرA24 گر شراب کهنه میخواهی بیا لبهای من گر دو یار مست میجویی بیاچشمان من لشکر جراره می خواهی بیا مژگان من گرکه محراب حرم خواهی بیاابروی من سینه را پر مهر میخواهی بیا این‌قلب من عاشق دیوانه گر خواهی بیا این جان من

شعر A25 گلستانها هزاران گل چو باشد گلی زیباتر از دختر نباشد به عالم گر سخن از حور باشد نشان از دختران ماهور باشد خداوندا هنر کردی تو کردی نشان از جلوه و حورا تو کردی اگر حوری به جنت داده ای تو همه از جنس دختر داده ای تو …

شعر۸۸۳ آمدم تا بینمت گفتا که دل هم رفته است از قفس مرِغ پریشان حال و بیمار رفته است گفته ام از بلبلان پرس مرغ جانم دیده است شکوه مرغان شنیدم دل ز جانم رفته است عندلیبان شور و غوغا در گلستان کرده اند باغبان رحمی به دار این مرغ …

شعر A23 غم و دردم نمیدانی که چونست حکایت گر کنم گوئی جنونست بزن خنجر که تا دل را به بینی جنونست یا که دریایی ز خونست

سهراب سپهری آورده است :شعر A22 خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ ! دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گفت جار خواهم زد : ای شبنم ، شبنم ، شبنم در پاسخ گفته ام : …

شعر. A21 ما که دُردی ز کف یار به رندانه زدیم ز خرابات ره خانه به میخانه زدیم تا جمال رخ ساقی به ساغر بینیم پنجه در زلف گره گیر دلارام زدیم که حریفان همه مستند و شراب آلوده حالتی رفت از این جمع چو پیمانه زدیم شاهدان رقص کنان …

شعر۱۰۷۸ خواهم امشب با دلم شوری کنم شور این دل را به شیدائی کنم وصف دل را با دو دیده وا کنم آفت دل را بر او رسوا کنم شرح گویم از دل و آنچه کنم داستان عاشقی وا گو کنم گویم ای دل آتشی بر پا کنم تار و …