شعر۱۳۰۱ دل غریب است غریبانه پی یار شویم شکوه از دل چه کنیم محرم دلدار شویم گفته ایم باده دهید تا ز غم آزاد شویم تلخ کامی و غم و داده دل آرام شویم ساقی میکده گفتا که می جان سوزست گفته ایم بی می میخانه جگرسوز شویم این دلا …
شعر ما بر سر آنیم ز مسجد به در آئیم بر مرکب عشق جانب میخانه بر آئیم در جمع سماع نعره مستانه بر آریم با پیر سخن از می وساقی به نماییم
شعر در مسجد و دیر جایگاهم بود است در خانه یار خانقاه هم بود است واعظ چو سخن از می ومیخانه کند آن هشته فرو میکده جایم بود است
شعر به خرابات شدم اهل خرابا دیدم درد و رنج و غم بسیار در آنها دیدم همه درآتش هجران حبیب میسوختند من ندانم چه کردند که آتش دیدم آن چه افتاده ز دل در بر آنها دیدم ره به میخانه نبردند و خرابی دیدم گریه و نعره ی مستانه بهر …
شعر یاران بیائید که مجنون شده ام من بر زلف کمند گلکی بند شدم من خواهم که از قبله خود روی بگیرم بر قبله ی روی صنمی بند کنم من کعبه به چه ارزد چو جانانه نباشد آن کعبه پسندم که تمناش کنم من بر طاق ابروش چه شبها به …
شعر خدا یا تو دانی که مست توام ز خمخانه ی تو ، نه میخانه ام اگر باده نوشم کَرَم از تو هست اگر می فروشم سخا از توهست سخن گر بگویم ز اعجاز توست شکایت کنم بخشش ازسوی توست تو سلطانی خود به پا کرده ای جهان را چنان …
شعر خواهم امشب با دلم شوری کنم شور این دل را به شیدایی کنم وصف دل را با دو دیده وا کنم آفت دل را بر او رسوا کنم شرح گویم از دل و آنچه کنم داستان عاشقی وا گو کنم گویم ای دل آتشی بر پا کنم تار و …
شعر رفته ام میخانه تا میخانه گردم مست مست گفته ای از مست گویم در خیالم هست مست جمع دیدم مست بودند مست بودن مست مست شیخ مست وشحنه مست ویارمست دلدار مست ساقی و شاهد به رقص ودلبران هم مست مست پیر مست و صوفی مجلس چنان رقصان ومست …
شعر بیا ببین که دلم بی تو عالمی دارد هزار مشکل نا خوانده مکتبی دارد دلی شکسته و مهجوراز تو میدارد خرابی حالش جفا ز دل دارد غریب و سیه بختی از تو میدارد ز دیده فتاده به کوی از آن تو دارد زمسجدو محراب هم بریده دل دارد خراب …
شعر گفتم که بیا عاشق و شیدات منم در محفل عشق دل و دلدار منم از خود شدم و اسیر دام تو منم با عشق تو ، بیگانه ز هر دام منم با ساقی و ساغر همه شب مست منم در دامن تو همیشه هم هست منم گفتم که کجاست …