شعر آمدی بار دگر افسون کنی خون دل برسینه مجنون کنی آمدی تا عشق بازی سر کنی همچولیلی عاشقی ازسر کنی آمدی فرهاد و خسروها کنی زخم خنجر بر دل شیرینکنی آن گل اندام و تو بهرامی کنی رابعه جانش به جانانش کنی شور و شیدایی عالم وا کنی عاشقی …
شعر آمدی جانم ، فضای عشق عطر آگین شدست گیسوان چین در چینت بلای جان شدست طاق ابرویت ، که محراب دل ما بوده است حال کمان در دست مژگان کمانگیرت شدست چشم مخمور و شرابی و خمار آلوده ات مرده را جان میدهد اما بلای جان شدست آن لب …
شعر۸۷۶ گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق می زند همچو منصور تیشه ای برکفر و ایمان می زند گنج عشق و در دل عاشق چه ویران می کند با دل خونین چنین هیهات بر جان می زند هر دو عالم را به یغما داده و دم می زند آتشی گویی …
شعر۱۱۷۸ گذرم فتاده امشب به سرای می فروشان مفروش می تو امشب به هوای می گساران به طرب شادمانست به رباب ودف ومطرب که جهان به غم نیرزد تو شنو ز دلنوازان تو مگیر شحنه فتوا ز امام بارگاهت من مست بینوا را به ملامت گناهان تو و زاهد و …
شعر نمی دانید که دنیا پوچه پوچه غم عالم ز بنیاد هیچ و پوچه بیا تا هست وهستیم شاد باشیم که این دنیا اساسا هیچ و پوچه
شعر هرکجا از عشق گویندهمچون گل پروانه ایم در هیاهوی جهان دیوانه ی دیوانه ایم طاق ابرویت مرا محراب و خود هم قبله ای گر چه ساجد بر سجود و راهب بتخانه ایم در خمار آلودگی فریاد جانان کرده ایم تارو طنبور و رباب خنیاگران را دیده ایم صوفیان در …
شعر دل سودا زده ام مست تو وروی تو شد سر و سامان به باد داد و پی کوی تو شد ز حریم و حرم شیخ دل و دیده برید جانب دیر و برهمن نگاهش به تو شد دل بریده است ز جان جانب کاشانه تو هم چو مجنون پی …
شعر مائیم و پیاله و می و میخانه مائیم و اسیر باده ی دُردانه از مجلس واعظان بسی بیگانه در مکتب عشق ، عاشق دیوانه
شعر ای صبا گر می روی زلف بُتم افشان مکن حلقه های زلف او را هر طرف ویلان مکن پیچ و تاب زلف یارم را کجا تو می بری می بری هر سو ببر اما تو تاراجش مکن جان من بر حلقه حلقه زلف او دل بسته است درد بی …
شعر عزیزان بخت و اقبالی ندارم اگر دارم خریداری ندارم سیه بختی ز مادر زاد دارم نشانِ بی کَس از دادار دارم