شعر باده خالیست دلم شور و نوائی دارد ساقیم جلوه و رخسار و نگاهی دارد لب میگون و شرابی و هوس آلودش دل و دینم بر این بُت چه بهائی دارد
شعر مهر و سجاده به آن شیخ سپرده برویم دمی از عمر پی باده به میخانه رویم بَرِ ساقی بنشینیم و می ناب زنیم جام در جام به یاد رخ جانانه زنیم
شعر می چو پاکست و منزه به میخانه برید به حریم و حرم دوست چو دردانه برید قدح و جام بیارید و به غمزه ببرید به کرشمه ز سبو باده مستانه برید بنده ی مطرب آن باده مستانه شوید می لعل از لب آن ساقی جانانه برید به طریقت ره …
شعر ما که مستیم و خرابیم در این عالم هست دل نبندیم به چیزی که مالک دگر است آنچه اکنون حصولست و داریم کف دست میزنیم باده به عشق تو و آن باده پرست
شعر همچو منصور جان و دل را باختیم چار دست و پای خود انداختیم سَجده را بر طاق ابروش ساختیم نزد هر بت جان و دل را باختیم
شعر ساقیا ما را ز غم تو کُشته ای ساغر و پیمانه را به شکسته ای رقص شاهد را بمجلس دیده ای در سماع عاشقان رقصیده ای دل به دف و نی نایی داده ای پای کوبان شور بر پا کرده ای صد هزاران بَند را بُبریده ای از نفیرش …
شعر۱۲۹۹ آنچه می جویم به عالم در هوای روی اوست همچو مجنون دربیابان بی سروسامان اوست چشم و ابرویم فتاده بر جمال روی اوست خنده هایم پر فسانه از نگاه بر موی اوست گر خیالی بوده ام بر جلوه کیسوی اوست میرود دیوانه وار هردم به سوی روی اوست در …
شعر۱۱۵۸ این جهان مستست ومست درگردشست هم چو صوفی در سماع و وجد هست مست باش و مست باش و مستِ مست مست و مستی پاس دار از آنچه هست گردش عالم همه در مستی هست ابر و باد و خاک و آتش مست هست ابر اگر باران نبارد مست …
شعر۱۱۷۹ همه شب در طوافم غم دل با که گویم که به کعبه کس ندیدم به چکار گفته آید همه جا گشته ام من به صفا و مروه ایدل نه به خانه یار دیدم نه ز یار گفته آید منو دل اسیر عشقیم و ز عشق گو چه آید به …
شعر۷۹۹ گِردِ این عالم بسی گردیده ایم از نکو رویان نکوئی دیده ایم خیمه ای از دل به دلبر داده ایم آتشی از عشق در جان کرده ایم انجمن ها بهر دل ها دیده ایم خون دلها بهر گل ها خورده ایم بلبل جان را ز دل پر داده ایم …