شعر۷۸۶ عاشقان دُردی کش میخانه ام عارفان در بزمتان دیوانه ام ساقیا پر کن ز می پیمانه ام شاهدا بر خیز و رقص افسانه ام بانک یاری میرسد از کوی دوست این ندا چون بشنوم ؟ بیگانه ام در اذان کوی او من بوده ام بر مدار گفته اش گردیده …
شعر۱۳۰۰ دل و دلدادگی کرده اسیرم نوای عاشقی ها کرده پیرم سبوی می زده آتش بجانم جوانی را ندیده کرده پیرم
شعر۱۲۱۴ آنچه در عالم بدیدم رنگ و هم نیرنگ بود شورو شیدائی دراین عالم همش بی رنگ بود شمع را بنیاد آتش بود و گرم از عشق نبود بر پر پروانه هم آتش نه دیدم رنگ بود عشق گفتند ، در وفایش پای بندی هم نبود عشقِ نیرنگی ، چنان …
شعر۱۲۱۶ ما چه رندانه پی عشق به میخانه شدیم در ره مکتب عشاق به هر خانه شدیم گفته بودند حکایت کند آن پیر زعشق ما ندیدیم چو پیر در ره جانانه شدیم به طریقت ره مقصود چو رفتیم ولی آن چه دیدیم نبود آنچه خریدار شدیم نرگس مست دل آرام …
شعر۷۸۷ آمدم در کعبه تا درد دل خود وا گنم شرح عشق و عاشقی را با خدا نجوا کنم قصه ی دلدادگی را نزد او گویا کنم داستان عشق و مستی را بدو واگو کنم درد و رنج عاشقی را یک بیک براو کنم گفته ام ازشورو شیدایی سخن با …
شعر۱۲۱۵ نگه کردم به هر سویی حذر کردم ز هر کویی بت و بتخانه ها دیدم به ساز دل رقصیدم سپردم این دل و جان را به آن ساقی دُر دانا چو عابدمست و مفتونم از این دنیا جگر خونم بریدم دل از این دنیا نگه کردم بر عقبا ندیدم …
شعر۱۱۵۹ به سر کوی خرابات که منزلگه ماست باده نوشان بگوئید که میخانه کجاست مرغ دل از قفس جان به پرواز شدست بال و پر بسته نداند که دلدار کجاست همه ی مُغ بچگان ره به خرابات برند من ندانم حرم و دیر ز میخانه کجاست باده نوشیم به میخانه …
شعر گر نماز بر پا کنم آن قبله گاه من توئی گرره مسجد بجویم سجده گاه من تویی رشته مهر و محبت گر ببافم تار و پود تار و پود زندگانیم همه جانم توئی آتش عشقت به جانم شعله ها افروخته آن لب میگون صُراحی بر لب وجانم تویی آمدم …
شعر زاهدان دل را به یاران داده اند دل اگر دادند به خوبان داده اند دلبران از بهر دل ، دل داده اند پیش ساقی دل بجانان داده اند عاشقان مفتون دلبر بوده اند عاشقی را شیوه ی دل کرده اند عشق و مستی رازعاشق دیده اند شور و شیدایی …
شعر۱۲۴۸ گفته اند شوریده حالان را صفای یار نیست در پریشان حالی و افسرده جانی بار نیست گفته اند رنجیده ای بر گوی گناه یار چیست آن گنه بخشیده را آزار جان در کار نیست مرغ دل چون پر کشد بنیاد دل بر دار نیست جان ودل حَنظَل شودچون سازعشق …