شعر۱۱۵۷ این جهان مستست و مست در گردشست هم چو صوفی در سماع و وجد هست مست باش و مست باش و مستِ مست مست و مستی پاس دار از آن چه هست گردشِ عالم همه در مستی هست ابرو باد و خاک و آتش مست هست ابر اگر باران …

شعر۱۱۷۸ گذرم فتاده امشب به سرای می فروشان مفروش می تو امشب به هوای باده نوشان بِطَرَب شادمان است به رباب ودف و مطرب که جهان به غم نیرزد تو شنو ز می گساران تو مگیر شحنه فتوا ز امام بارگاهت منِ مستِ بینوا را به ملامت گناهان تو و …

شعر۱۲۳۰ تا به کی ناله کنم از غمت ای شاه پری بهتر از ناز و ادا و ستم و عشوه گری می مکیدم لب لعل تو به صد راز و نیاز قسمت من شده از روز ازل خون جگری شدم آواره و حیران و پریشان و حزین زلف تو کرده …

شعر۱۲۳۲ دام گیسوئی به بین با ما چه کرد دانه ی دامی به بین با ما چه کرد زلف مشکینی به بین با ما چه کرد نرگس مستی به بین با ما چه کرد شور و شیدائی مرا مجنون کند عشق مجنونی ببین با ما چه کرد چشم مخموری مرا …

شعر۱۰۹۸ ای خدا آتش به جانم کرده ای عقل را تو از سرم بُبریده ای بر سرای عاشقی پَر داده ای بی سر و پائی نصیبم کرده ای گفته ای مجنون سرای عاشقان خانه و کاشانه ام دَر داده ای میبری ما را بهر جا خواسته ای در . خرابات …

شعر۱۳۳۰ ره میخانه گُم کردم ره مسجد نمی دانم بت و بتخانه نشناسم ز ساقی هم نم دانم خرابات و خراباتی در این وادی نمی نینم نشان از کوی ان دلبر به هر برزن نمی دانم چنان عشقیست در قلبم که جانم رابسوزاند ز پیر میکده پرسم و او گوید …

شعر۸۷۶ گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق می زند همچو منصور تیشه ای برکفر و ایمان می زند گنج عشق و در دل عاشق چه ویران می کند با دل خونین چنین هیهات بر جان می زند هر دو عالم را به یغما داده و دم می زند آتشی گویی …

شعر من همیشه دل به دریا داده ام دل به دریا نه به صحرا داده ام همچو مجنون در پی دل بوده ام دل اگر بودست مجنون بوده ام در هوای کوی دل دارم بسی بر سر کویش فتادم چون خسی رنج ها بردم ولی درکم نکرد گر جگر سوختم …

شعر۱۲۶۲ افتاده قدح به دست جانانه ی ما پیمانه نموده می ز میخانه ی ما از تربت عاشقان سرشته گِلِ ما در بتکده ها نهاده این مّحمِل ما در بادیه کردست چنان منزل ما بر آتش دل نهاده مارد دل ما ۱۲۶۲

شعر۱۲۶۱ ساقیا پر کن جامم من خمار آلوده ام درخرابات همچو مجنون بی سروسامانه ام گفته اند مسجد درایو سوی هر میخانه شو تا ببینی شور و مستی همدم پیمانه ام نیک فرجامی کجا جویی سرای عاشقان لولیان با مهوشان فریاد دارند خانه ام شیخ و زاهد داد میدارند که …