شعر۱۱۳ شکوه ها کردم ازاین دل حاصلی جز غم نداشت بی  وفائی های  دلدار هم  اثر  بر  دل نداشت جورهای یار  بر  او میشمردم  ره نداشت از رقیبان داستان گفتم  ولی گوشی نداشت جاری اشکم به روی گونه ام  دیدی نداشت پاسخی  بر  دیده  گریان  بی تابم نداشت سینه ام  …

شعر۱۱۲ به  یاد رخ  دلدارت  دلت را ده  بدلدارت که دلدارت اسیر این دلست جانابدلداری

شعر۱۱۱ پیر  خرابات را  محرم اسرار را بر در میخانه اش رقص به پاکرده ام راز دل  خویش  را  گفته درویش را بر سر هفت شهر عشق شور به پا کرده ام

شعر ۱۱۰ امروز سخن از می و میخانه کنی فریاد و فغان  از گل و گلزار  کنی از ساغر و ازساقی و آن باده فروش افسانه  ز  شمع  و گل پروانه  کنی

شعر۱۰۹ چون نی ز نیستان حکایت بکند بلبل ز فراغ  گل  شکایت بکند فرهاد فغان ز بیستون  را چه کند شیرین زکفش رهیده آنرا چه کند

شعر۱۰۸ ای ساربان محمل بدار دردی کش میخانه ام از کاروان جا مانده ام آتش بجان افتاده ام در وادی آشفته گان درمانده ام درمانده ام لیلی من مجنون شده مجنون تراز مجنون شده با کاروان عاشقان در وادی هم عارفان سوی حجر راهی شده معبود را خواهی شده گویاصفارا …

شعر۱۰۷ دل سودا زده ام را کی اسیرش کردست بحریم دل خود  برده  غریبش  کردست دوش با  چهره  نازت چه نیازها کرد ست چشم مخمور تورا دیده چه رازهاکردست زلف آشفته  پریشان شده  بر ناصیه ات شور و بلوا به دل عاشق شیدا کردست طاق ابروت که  محراب دل  ما  …

شعر۱۰۶ دوش چه ها کرده ای بادل دیوانه ام شور تو را  دیده ام  بر در میخانه ام آنچه تو کردی بگو وجد به جانم  کند مهرتورا دیده است این دل دیوانه ام بلبل شیدا چه شدتا کند این قصه را بهر  گلان  چمن  از دل  دیوانه ام مطرب و …

شعر۱۰۵ فریاد وفغان ازین جهان و هستی فریاد  و  فغان ز عالم  بد مستی فریادو فغان ز شیخ وآن محرابش فریا د  و فغان  ز گفته و بیدادش

شعر۱۰۴ آن عشق تو جانانه  خونین جگرم کرده در مسجد و دیر امشب بدنام ترم کرده گفتست بیا ایدل کم زن دو سه پیمانه از میکده  دورم  کرد آن  لولی  دیوانه تا دست  نزنم امشب برساغرو پیمانه گویا  گلندامست  امشب  به  میخانه آن شاهد و شاهد  باز هستند  در آن …