شعر۱۰۳ آمدم بر سر کویت تو چرا ناز کنی سخن از عشق بگویم که توپرواز کنی سوی معبود روی و غم دل باز کنی قصه غصه این دل به حرم ساز کنی داستان من و ما را همه جا باز کنی سوی قسام سخن ازمی وطنازکنی به حریفان قدح و …
شعر۱۰۲ بسرای دل من پای نهادی چه کنم آمدی بر در میخانه بگو من چه کنم ساغر و باده شکستم که توآئی به برم بی وفا حال که تنها شده ام من چه کنم
شعر۱۰۱ مهدی اندر خم زلف تو گرفتار شدست چهره ناز تو را دیده و بیمار شدست چشم آهووش تو خانه بدوشش کردست لب شکر شکنت سخت اسیرش کردست
شعر۱۰۰ ای دل تو چه ها کردی خونین جگرم کردی در محفل این عشاق بی بال و پرم کردی در مسلخ عشقت جان از جان گذشتم من اما تو جفا کردی دیوانه ترم کردی
شعر۹۹ چون تو باشی ، دل ما غیر خدا میطلبد زلف آشفته و خوی کرده تورا میطلبد نامدی در برما وای دلم می طلبد لب میگون و شرابی تورا می طلب د
شعر۹۸ عشق یوسف چون زلیخا را گریبان گیر کرد عافیت بر خود درید و در ملامت گیر کرد جامه یوسف درید و کوس رسوائی خرید عشق یوسف را به بینید با دلارایم چه کرد
شعر۹۷ گفتی صنما جلوه نما بر دگران این دل چه کند جلوه گری بردگران در وادیه گفتند برند مرغ دلم همراه دوصد پرنده هم بادگران
شعر۹۶ زاهد شهر شبی دور ز چشم اغیار دل به میخانه سپردوبرساقی هم یار جرعه ای نوش نکرده ندائی درداد ای حریفان بیائید که مطرب درکار جلوه حور به مینو چه صفائی دارد؟ رو به میخانه بگو آن گلک یار بیار زلف آشفته پریشان شده بر چهره یار جام در …
شعر۹۵ ققنوس اگر نزاد عیبش مکنید در آتش خوداگر بزاد عیبش مکنید با صوت و نفیر عالم آگاه کند با هیمه عشق زاد بنیاد کند
شعر۹۴ آن شرابی که ز خمخانه دلدار آمد شربتی بود که بر دیده بیمار آمد چشم بیمار و شرابی و خمار آلوده چون غزالی که رمیدست بردام آمد دفتر عشق گشودیم که تفال بزنیم ساقی سیم تن مست به بازار آمد شور از صومعه برخاست که دلداری چند پیرهن چاک …