شعر۸۳ شوریدگی این دل شوریده به بینید دلدادگی این دل دلداده به بینید حلاج اگر جان بسر عشق همی داد او را به بینید و سر دار به بینید
شعر۸۲ گویند که عاشقان زکوی تو روند از محفل وعظ و گفتگوی تو روند در میکده گردند پی دلداری ساقی طلبند و از پی یار روند
شعر۸۱ پیر فرزانه اگر همدم و هم راز تو بود تو چرا خرقه و زنار به یاری بستی شیخ صنعان ندا داد که ای بیخبران این همه شورو شعف بهردل ما بستی
شعر۸۰ به سرا پرده دل رقص کنان خواهم رفت پی دلداری دل نعره زنان خواهم رفت زهد و تقوا گرو دختر هندو شدو رفت تا به بینند که دینم چه بهاء خواهدرفت
شعر۷۹ شوریدگی این دل شوریده به بینید دلدادگی این دل دلداده به بینید حلاج اگر جان بسر عشق همی داد او را به بینید و سر دار به بینید
شعر۷۸ صحف رها کردم ، سجاده فرو هشتم تا چشم تو را دیدم ، بر دین جفا کردم محراب رخت ایدل ، آتش بدلم افکند گیسوی بلندت را ، امشب که رها کردم گفتم که بیا ایدل ، با هم در آویزیم با شور و شیدائی ، گفتا که جفا …
شعر۷۷ با خیال رخ تو رقص کنان باده زدم شیخ و زاهد به طبع سربسجاده زدند پیر و مطرب به در میکده فریاد کنان سخن از دوست بگفتندو دو پیمانه زدند
شعر۷۶ امروز ، دلم هوای کویت کردست در عالم غیب جستجویت کردست گفتی که بیا غمگسار تو منم گفتم عجبا که یار یادم کردست
شعر۷۵ ای وای بر دل من افسانه ها بداند زنجیر بی کسی را بردست و پابراند دیشب بکوی جانان بی سروپا دویدم شاید که بر دل من شهبازجان نشاند
شعر۷۴ خرقه آلوده به می را چو زمیخانه برم درپی پیر مغان شکوه جانانه کنم که حریفان قدح و باده به خمخانه برند سخن از عشق نگویند ، چه به پیمانه کنم ساقی امشب به قدح جرعه ای ازمی مفکند تا به خانقاه روم و سجده به سجاده کنم چون …