شعر۴۲ مائیم و پیاله و می و میخانه مائیم و اسیر باده و پیمانه از مجلس واعظان بسی بیگانه در مکتب عشق عاشق دیوانه
شعر۴۱ آید سحری که ساقی و جام شراب بر مسند سجاده شویم هردو خراب گوئیم که این جهان هم باد خراب از کرده آن زاهدو آن شیخ شباب
شعر ۴۰ ای شیخ به محراب فغان سردادی رسوائی ما بر سر برزن دادی فریاد ز تو که در خفا آنچه کنی بر منبر وعظ داد دیگر دادی
آیا که شود هر دو به میخانه درآئیم افسانه دل را بر ساقی بنمائیم از ساغر او هر دو ، دو سه جام ستانیم غمهای حزین را بر شاهد به نمائیم
شعر ۳۸ به داشتنت مفتخرم به بودنت زنده منم به هستیت هستی منم به شور تو مستی منم به ساغرم ساقی توئی به مجلسم قاضی توئی به مسجدم شیخ توئی به معبدم بتم توئی به کعبه ام حاجی توئی به میکده ساقی توئی
شعر ۳۷ من جام بجز از کف جانانه نگیرم من کام بجز از لب دردانه نگیرم من چنگ بجز در خم گیسوش نگیرم من باده بجز دیده مخمور نگیرم من خانه بجز میکده یار نگیرم من ساقی مجلس بجزیار نگیرم من دیده و دل از کف دلدار نگیرم من شور …
شعر ۳۶ چشمه حور من توئی جلوه نور من توئی شور توئی شعف توئی وجد توئی سماع توئی مسجد و میخانه توئی کعبه و بتخانه توئی دیر توئی کنشت توئی خانقه و محراب توئی آنکه گدای کوی توست دلبرو دل ربای توست آنکه اسیر روی توست قبله گه نگاه توست …
شعر۳۵ در حریم کبریائی وصف گیسوی تو بود گفته کروبیان از چشم مخمور تو بود عطر مینو هم نشان از بوی گیسوی توبود جلوه حور از فروز نقش سیمای تو بود
شعر ۳۴ در میکده گشتم ، و دلدار ندیدم میخانه به میخانه یکی یار ندیدم گفتند به مسجد درا در پی دلدار در مسجد و محراب جز اغیارندیدم
شعر۳۳ ز سوز دل بیا تا باتو گویم هزاران ناله نا گفته گویم بگویم شرح جریان فراغم که تا شاید بدانی اشتیاقم