شعر۵۲ چه  کنم  بسکه  گرفتار  غم یار شدم به  اسیری  پی ان  دلبر  دلدار  شدم غم  بیهوده  بجانم  زده  این دل شرری که چرا اینهمه من غصه و غمخوار شدم دل  شوریده ی  من  مهربتان  میطلبد عاقبت  خانه  نشین  در  احزان  شدم

شعر۵۱ سوسن و لاله به گلزار پری چهره من ناله های دل محزون مرا ساز کنند که عزیز دل من شکوه چرا باز کند غم دل را بر مهدی به نوا ساز کند بلبل از دور فغان کردکه این بی سر پا سخن راز به هر کوچه و بازار کند …

شعر۵۰ ساحری تو ، ساحری سحار بردشت دلم خون جگر کردست ساحر  بر  دلم آن چنان سحر  است  در  دامان  او سر  دهد  در  پای  ساحر  جان  او

شعر۴۹ این درجواب فرمایش حضرت مولاناست که میفرماید (تو به گوش دل چه گفتی؟!) (که به خنده اش شکفتی ؟ ) ز نگار خانه گفتم زسرای دل سرودم زحریم کبریائی راز دل براو گشودم

شعر۴۸ عشقم شده ای ؟ بگو که دیوانه شوم در بستر عشق همچو پروانه  شوم لیلی شده ای? بگو که مجنون بشوم چون ساغر ومی همکف ساقی بشوم شیرین شده ای بگو که فرهاد شوم بر شمع وجودت پر پروانه  شوم

شعر۴۷ مست میخانه شدم کار تو بود؟ ترک محراب  شدم کار تو بود؟ پی بتخانه شدم کار تو بود؟ محرم رازکنیساشدم کارتوبود؟

شعر۴۶ با دل چه کنم هوای کویت کردست در بستر عشق جستجویت کردست گویا صنمم به یاد دلدارش نیست کین  برقعه برآن چهره نازش کردست

شعر۴۵ دین و تقوی به کجا رفت؟ مسلمانی کو؟ زهددر مسجدو محراب اگرهست مسلمانی کو ؟ شیخ وزاهد که پی ریب ریا میگردند میکده جای صفا هست مسلمانی کو؟

شعر۴۴ مست اگر مستانه گوید شرح دل بیقراری از کجا پوید بر رفتار دل عاقبت  میخانه  گیرد جای دل ساقی و  ساغر نشیند پای دل

هر چه میخواهد دل تنگت بگو: گویند که می بردن و می خوردن یاران حرامست در مسجد و محراب و حرم باده حرامست افسوس در آن خانه سخن بهر خدا نیست گر هست همش شیطنت از خلق خداهست @HchMdTb