شعر ۳۲ دوش کجا بوده ای شور که را دیده ای مست ز می خانه ای بر در آن خانه ای ساقی پیمانه ای دلبر جانانه ای مسجد و خمخانه ای شاهد در دانه ای وجد به پا کرده ای ولوله ها کرده ای بر در و دیر و حرم …
شعر ۳۱ این دل گم شده ام راه به بازاری نیست شور و شیدائی آن باز خریداری نیست مرهمی بر جگر سوخته ام یاری نیست قلب شرحه شده ام را گرفتاری نیست آتشی بر دل افسون شده ام باری نیست شکوه ای بر غم و بیماری من یاری نیست بخت …
شعر ۳۰ خدایا ، به آن پیر میخانه ات به ته مانده از جام پیمانه ات به رندان مست بریده زخود به آن می.فروش رهیده زخود به آن ساقی مست باده بدست به آن زاهد شور گشته زهست به آوای بر خاسته از خانه ات به دل دادگان غریبانه ات …
شعر ۲۹ یارب تو بگو زکعبه و بتخانه از مسجدو دیرو حرم و میخانه از جلوه گری باده در پیمانه ا از زاهدو شیخ و منبر آن خانه
شعر ۲۸ جان فدا کردن من ارزش روی تونشد خون من بر در میخانه وپیمانه نشد گفته بودی به سرای تو غزل ساز کنم بی وفا آن غزلت کو که آواز کنم
شعر ۲۷ زسر کوی تو رفتم که اسیرت نشوم دانه ی دام ندیدم که حبیبت نشوم جگر سوخته ام در طلب روی تو بود دیده راکاج نمودم که به دامت نشوم همه جا وصف جمال تو به بازار کنند جانب بادیه رفتم که بصیرت نشوم
شعر ۲۶ دوش کجا بوده ای شور که را دیده ای مست ز می خانه ای بر در آن خانه ای ساقی پیمانه ای دلبر جانانه ای مسجد و خمخانه ای شاهد در دانه ای وجد به پا کرده ای ولوله ها کرده ای بر در و دیر و حرم …
شعر ۲۵ مست و سرگشته چرا بر در میخانه شوی شهره شهر به بد نامی و بی نامی شوی کس نداندکه بر عشق کسان مهر تو نیست شوروشیدائی او جز طلب باده که نیست
شعر ۲۴ سلطان بودی گدای کوی تو شدم در مسجد و محراب نگه برتوشدم خونین جگرم کردی و در دشت جنون آواره نمود ه و نیاز بر تو شدم
شعر۲۲ میر مجلس به پیمانه منصور چه کرد ساقی و شاهد وآن شیخ به آن پیرچه کرد می او از چه قماشیست که آرد بر یار همچو حلاج به رقص آوردم بر سر دار