شعر۱۰۱۹ مفتیان فتوا دهند دیوانه ام من اسیر عشق یک بیگانه ام ترک از شهر و دیارم کرده ام بر سر کویش گدائی کرده ام تا به بیند روزگار رفته ام رفته ام من رفته ام من رفته ام خلق میگویندکه مجنون گشته ام عشق لیلی را به جان بنوشته …

شعر۱۰۱۷ ساغر چو شکست باده بر بادشدست این قلب شکسته پیک فریادشدست در دامگه جهان چه بیداد شدست فریاد بکن که ظلم بر داد شدست

شعر۱۰۱۵ گل رخان دیوانه و مجنون کنند مهوشان از خود بی خودمیکنند ساقیان رخساره رنگین میکنند جلوه رخساره چون می میکنند شاهدان در رقص بلوا میکنند نایی یان با نی نجوا میکنند چنگ ودف هنگامه برپامیکنند بربط و طنبور غوغا می کنند سیم ساقان گیسوان افشان کنند نگهت گیسو به …

شعر ۱۱۱ آیم به برت که ناله و داد کنم فریاد ز بی کسی و ایام کنم گویم دلا مکن که دیوانه شوم آواره زدست توچومجنون بشوم

شعر ۱۱۰ گفتم که بیا تاب و توانم‌همه رفت درحسرت تو بهار عمرم همه رفت درمیکده فریادکننداین‌چه دلیست کزآمدنش خزان عمرت شد ورفت

شعر ۱۰۹ گفتی به میخانه برو شاد شوی از مشکل ایام تو آزاد شوی رفتم ولی می به میخانه نبود شادی و طرب هیچ در آن‌خانه نبود گفتند که پیر هم‌‌‌ ز‌ میخانه شدست آن شوقوطرب درپی آن پیرشدست

شعر ۱۰۱۴ باغبان بوستان چرا ویران شده آن گلستان خانه ی دیوان شده بهر حفظش لاله ها پر پر شده جسم وجانش لانه موران شده بلبلان حنجر چرا خونین شده نغمه خوانی آفت جان ها شده آن چکاوک بال و پر اشکسته را درقفس افتاده حبس جان شده هد هد …

شعر ۱۰۸ رخ زیبای تو باشد که به وجد آوردم ورنه ما را به کجا آن رخ زیبات کجا شورو شیدایی تو آب حیاتم دادست ور نه ما را بکجا آب حیاتم به کجا همه جا وصف جمال تو به بازار کنند و رنه مارا بکجا وصف جمال تو کجا …