شعر ۹۴ سخن عشق بجز در بدری نیست دلا جگرخون شده جز حاصل دل نیست دلا جام می از کف دلدار ستاندی دلا دل ودین داده بدل مشکل دل نیست دلا
برچسب: poet
شعر ۹۲ مادر ره معشوق بسی جور کشیدیم مادیده ودل جانب معشوق کشیدیم در میکده بسیار می و باده کشیدیم با ساقی و شاهد پی دلدار دویدیم معشوق ندیدیم و معشوقه ندیدیم خمخانه به گشتیم و دلدار ندیدیم او غارت دل کرده و یغما زده بودیم او آفت جان کرده …
شعر ۹۳ ایوار گذر کردم از کوی تو جانانه عطرگل گیسویت ایماست بدان خانه گفتند فریبایی در مجلس آن خانه لامک به سر بستی کردی منو دیوانه
شعر ۹۱ عشق بر هر دل زند مجنون شود شورومستی دردلش همگون شود در دیار عاشقی حیران شود همچو مجنون در پی لیلا شود نم نمک عمرش پی عشقش شود هستی و بودش فنای او شود میرود تا جان فدای جان شود جان اگر باشد به جانانش شود همچو منصور …
شعر ۱۰۰۸ من مستم ومن مستم من مستم اگرهستم در دایره مینا دیوانه و سر مستم جامم به شکستی تو دیدی که من مستم جام دگری پر کن شوریده و سر مستم گر شاد همی هستم چون مستم و چون مستم هم عاشق و هم معشوق هم محرم سر مستم …
شعر ۱۰۰۷ نرد عشق را تو به دلبر باختی آنچه دردل داشتی یکجابه دلبرباختی سینه مالامال عشقت را به سوداداده ای دلبری ها کرده ای اما چرا دل باختی
شعر ۱۰۰۶ به طاق، ابروی او آواره گشتم به مژگانش اسیر دانه گشتم به لبهایش چنان مخمور گشتم چو مجنون عاشق ودیوانه گشتم
شعر ۱۰۰۰ کجایی ساربان آهسته میران که من وامانده و بی خانمانم ز بی دادت بسی فریاد کردم به دریا چون سپردی خانمانم کجاست آن رحمت ورحمان دادت نه دادی جز ستم بر خانمانم حکایت می کنند تو خانه داری بریدی ریشه از بن خانمانم بنای کعبه هم هست خانه …
شعر ۹۹۹ درعالم هست عیش و نوش باید کرد باساقی ومی جنب و جوش بایدکرد در میکده ها جستجو باید کرد چون باده ناب زیر و رو باید کرد
شعر ۹۹۸ طالب یک بوسه بودم ناز کردی بر دلم شکوه این بی وفایی نزد جانان میبرم گر ندادی بوسه ای از آن لبان فریاد نیست من ز اهل حق لب و دندان به یغما میبرم چشم مست و زلف مشکینت برایم کم بهاست من سر و زلف بتان را …