شعر ۹۹۷ گر گذر کردی به گلزاران نگه برگل مکن گل غریبانه به گلزار گوشه گیری میکند بلبل عاشق فغان ازعشق با گل میکند سر گرانی وفا و مهر بلبل می کند لاله ازبوستان جداخوددشت خونین میکند سنبل خون شهیدان ناز بر گل میکند باده در پیمانه بینی شور بر …
برچسب: شعر_عاشقانه
شعر ۹۹۶ مجلسی بود به میخانه که بیگانه شدم دل ودین داده به ساقی ره خمخانه شدم بهر یک جرعه می در پی پیمانه شدم شاهد و شمع چو دیدم پر پروانه شدم شمع دل سوخته و عاشق ودیوانه شدم ناله و سوز جگر فرقت دردانه شدم از کفم رفت …
شعر ۹۹۵ آمدی ناگه به دیدارم بگو حالا چرا داستان شور و شیدایی بهر برزن چرا گوشه معبد گزیدی بهر آن مینو بهشت وعظ آن واعظ اگر باور نداری گو چرا آنچه او گوید سخن کردار نارد گو چرا چون به خلوت میرود منبر ندارد گوچرا سر گرانی ها کند …
شعر ۹۹۴ در دایره ی مینا بیچاره و آواره دل در گرو جانان دیوانه ی دیوانه او دل برید از من از خانه و میخانه اوعهدشکست بامن چون جام زپیمانه شوریده و دردانه در میکده بیگانه گوید کجا جویم من شاهد این خانه دربزم خرابم من رقصان به خمخانه هم …
شعر ۹۹۳ گفتند که ما خراب میخانه شدیم از مسجدو دیر خواروبیگانه شدیم از کعبه و بتخانه خرابات شدیم از زاهدو شیخ سوی خمخانه شدیم از منبر و محراب غریبانه شدیم از گفته واعظان چه بدنام شدیم از گفته مفتیان خطا کار شدیم ازپیرو حرم ببین که جانانه شدیم
شعر ۸۶ المنته لله به میخانه شدم من ساقی پی ساغر به دنبال دل من شاهد به نازست وغرورست وتکبر درمانده و بیچاره و باعجز دل من در پیچ وخم زلف شکن در شکن او افتاده به دام است غریبانه دل من از کعبه بریدم شدم معتکف او ابروی کمان …
شعر ۸۵ نگهبانان نگه دارید دلم را به زنجیر آورید چشم ترم را به قلاده کشیداین خواسته ام را به زندانم برید این گفته ام را چنان مستم چنان مستم من اورا که آنچه هست در دل دادم او را
شعر ۸۴ من مست دراین عالم هوشیارنمیبینم بیداد در این عالم دادار نمی بینم شوراست و شیدایی هوشیار نمیبینم گفتار به هر مجلس کردار نمی بینم آن صوفی مجلس سازبا تنوره اش بینم خواهد به سماع خیزد هوشیارنمی بینم آن ساقی سیمین ساق با جام همی بینم مدهوش وسرمستست هوشیارنمی …
شعر ۸۳ لبانت می پرستم کرده آخر دوچشمونت اسیرم کرده آخر کمان ابروی تو محرابه آخر نگاهت قبله گاهم کرده آخر
شعر ۸۲ بنده مطرب آن غمزه و ناز تو منم همچو لاله جگر خون شده دار تو منم به کرشمه تو نظر بر من مجنون نکنی به طریقت تو بگو راز و نیاز تو منم جرعه ای باده ازآن لعل لبت میخواهم آتش طور به سینات اگر هست منم