شعر ۹۹۳ گفتند که ما خراب میخانه شدیم از مسجدو دیر خواروبیگانه شدیم از کعبه و بتخانه خرابات شدیم از زاهدو شیخ سوی خمخانه شدیم از منبر و محراب غریبانه شدیم از گفته واعظان چه بدنام شدیم از گفته مفتیان خطا کار شدیم ازپیرو حرم ببین که جانانه شدیم

شعر ۸۶ المنته لله به میخانه شدم من ساقی پی ساغر به دنبال دل من شاهد به نازست وغرورست وتکبر درمانده و بیچاره و باعجز دل من در پیچ وخم زلف شکن در شکن او افتاده به دام است غریبانه دل من از کعبه بریدم شدم معتکف او ابروی کمان …

شعر ۸۵ نگهبانان نگه دارید دلم را به زنجیر آورید چشم ترم را به قلاده کشیداین خواسته ام را به زندانم برید این گفته ام را چنان مستم چنان مستم من اورا که آنچه هست در دل دادم او را

شعر ۸۴ من مست دراین عالم هوشیارنمیبینم بیداد در این عالم دادار نمی بینم شوراست و شیدایی هوشیار نمیبینم گفتار به هر مجلس کردار نمی بینم آن صوفی مجلس سازبا تنوره اش بینم خواهد به سماع خیزد هوشیارنمی بینم آن ساقی سیمین ساق با جام همی بینم مدهوش وسرمستست هوشیارنمی …

شعر ۸۳ لبانت می پرستم کرده آخر دوچشمونت اسیرم کرده آخر کمان ابروی تو محرابه آخر نگاهت قبله گاهم کرده آخر

شعر ۸۲ بنده مطرب آن غمزه و ناز تو منم همچو لاله جگر خون شده دار تو منم به کرشمه تو نظر بر من مجنون نکنی به طریقت تو بگو راز و نیاز تو منم جرعه ای باده ازآن لعل لبت میخواهم آتش طور به سینات اگر هست منم

شعر ۸۱ خانه ام ویران مکن ای عشق دل درمانده است بهر دلداری سر و پا در پی آن خانه است خانه ای کز مهر بنیادش به پا گردیده است عشق سلطانی آن خانه بهر دل کرده است راز دار خانه جز پیر خراباتی مبین آنچه ماظاهر ببینیم او به …

شعر ۹۹۱ بد نام شدم اسیر کوی تو شدم دلداده و مست ره میخانه شدم در جمع بتان یار مستانه شدم چون مست شدم خرابودیوانه شدم

شعر ۸۰ شهر شوریده و افسرده و دیوانه توست هر کجا قصه اگر هست ز دلداری توست شمع و پروانه وبلبل همه درخانه توست غم نباشد درآن خانه که ساقی برتوست همه گویند که مجنون بسرا پرده توست سوختن برشمع کار تو وپروانه ی توست جمع مستان به میخانه به …

شعر ۷۹ این چه شوریست که عشقت بپا کرده مرا می زند بال و پرم را به قفس بسته چرا مرغ آزاده چرا بال وپرش بسته چرا ز عدم آمده آزاد و رها بسته چرا بلبل مست به شوق رخ گل نغمه کند گر که دستان نباشد به گلزار چرا …